نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

بهانه یاعلت؟!


خیلی وقت ها که بچه ها گریه میکنند بزرگترها میگویند بهانه گرفته! یعنی دردش از جای دیگری است وبخاطر آن در چیز دیگری بهانه گیری میکند.در این موارد اگر بتوانید دردش را درست تشخیص دهید مشکل حل میشود.قصه آدمی در دنیا همین است.خیلی از تلاطم هایی که در ما پیدا میشود درحقیقت بهانه گیری های ماست! و ریشه در جای دیگری دارد.واگر دقت کنیم میبینیم که برخی افراد کمتر دچار چنین تلاطم های روحی میشوند.و معمولا آرامش این آدمها برای ما حسادت آفرین است! وقتی بررسی هم میکنیم میبینیم وضع بیرونی این آدمها فرقی با وضع ماندارد بلکه حتی گاه برخورداریهای مادی کمتری نسبت به ما دارند اما در عین حال از ما آرامترند و با پدید آمدن هر حادثه بیرونی دچار تلاطم روحی نمیشوند.اینجاست که معلوم میشود خیلی از عواملی که بخیال ما "علت" نا آرامی ماست ،در حقیقت "بهانه "ای بیشتر نیست و ما همانند همان کودکی میمانیم که بادیدن یک صحنه و یافرد ویا هرچیز دیگری فقط "بهانه جویی"میکند و هرچقدر آن عوامل بیرونی را تغییر دهید گریه اش پایان نمی یابد.فقط باید  "علت" اصلی گریه را تشخیص دهید.اما این "علت" در کجاست؟ در خود ما ؟! یا در شرایط و اوضاع بیرونی؟! ظاهر امر اینست که ما به یک وضعیت بیرونی معترضیم! اما حقیقت میتواند چیزی غیر از این باشد! بنظر میرسد "علت" اصلی این تلاطم ها در درون خودماست! و اگر بتوانیم تغییری در درون خود ایجاد کنیم ریشه این "بهانه جویی" ها را خشکانده ایم! معنای سخن حضرت علی ع همین است که فرمود: درد تو از درون خود توست اما تو از آن بی خبری و درمان این درد هم باز در درون خود توست اما از آن آگاهی نداری! ..و این است رمز اهمیت "معرفت نفس" و یا همان "خودشناسی"!  ...

خویشتن نشناخت مسکین آدمی

از فزونی آمد وشد در کمی

خویشتن را آدمی ارزان فروخت

بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت!

@namazesobh

مرگ "صداقت"!


دیروز یکی از دوستان به من میگفت که بیشتر از دردهای روز خودمان بنویسم .برای او بسیار تعجب برانگیز بود که چگونه امروزه" بی عمل ترین افراد" میتوانند بهترین سخنرانی ها را در مورد همان "عملی" که ندارند ،ایراد کنند! و البته بنظر میرسد این امر یکی از مهمترین مشکلات  بشر امروز است.شاید روزی که نیچه گفت "خدا مرده است" کمتر کسی سخن اورا درک کرد.او درحقیقت از همین وضعیت خبرداده بود که زمانه ای آمده است که آدمیان بگونه ای عمل میکنند که گویا خدایی وجود ندارد.وجالب این است که از  نام "خدا" بسیار استفاده میشود اما آن هم برای فریب دادن است! به تعبیر دیگر امروزه بسیاری از علایم حیات انسانی در برخی از جوامع انسانی ازبین رفته است، که یکی از ریشه ای ترین این علایم همان "صداقت" است.کسی که میتواند بهترین صحبت را در مورد چیزی که در خودش نیست ایراد کند ،با خودش صادق نیست.او قبل از دیگران به خودش دروغ میگوید.واین حالت نشان دهنده آنست که "حیات" انسانی در او از بین رفته است!  بنظر میرسد یکی از دلایل عمده پیدایش چنین حالاتی ، همان تغییر عمده ای است که در نگاه بشر به عالم رخ داده است.اهمیت یافتن "زندگی دنیا" و غرق شدن در حیات ظاهری و دنیوی و بی توجهی و غفلت از حیات اصلی و اخروی سبب میشود که همه چیز بعنوان ابزار رسیدن به این زندگی دنیوی تبدیل شود، حتی اگر سخن گفتن از ارزش و ...باشد! کسی که " دروغ" را مضر به سلامتی خودش نمیداند و متوجه این حقیقت نیست که با " دروغ"گفتن دچار مرگ  حقیقی میشود، چگونه انتظار داریم که دروغ نگوید؟!  حقیقت این است که ما همه زندگی وحیات را برابربا همین زندگی چندروزه دنیا گرفته ایم ، در حالی که از بدیهی ترین مطالب قرآن همین است که حیات اصلی چیز دیگری است.خداوند در آیه 33تا35سوره زخرف میفرماید که اینقدر متاع دنیا در نظرما بی ارزش است که حاضربودیم سقف خانه کفار و....را از نقره قراردهیم ! در نگاه قرآن ،حیات انسان برابربا حیات صداقت در سخن و عمل و نیت اوست و دور شدن از این صداقت بمعنای مرگ تدریجی آدمی است!

به باطن قلب تو چون هست کافر

مشو راضی بدین اسلام ظاهر!

@namazesobh

زیبانگری توحیدی


جمله معروفی است که از زینب کبری س شنیده ایم که فرمود:مارایت الا جمیلا یعنی جز زیبایی چیزی ندیدم.بنظر میرسد چنین سخنی جز در قاموس نگرش توحیدی معنا ندارد.اگر آدمی از منظر الهی ننگرد نمیتواند همه چیز را زیبا ببیند و اتفاقا گرفتاریهای بشر هم در همینجاست که نمیتواند چنین نگاهی داشته باشد.بهمین جهت است که همواره شاکی است بجای آنکه شاکر باشد! و البته اگر از منظر بشری و دنیوی بنگریم حق با اوست.لذا بشر برای رهایی از این حالت آزار دهنده شکوه راهی ندارد جز اینکه از سطح محسوسات به سطح معقولات سفر کند.در بسیاری از آیات قرآن هدف از آیات الهی را تعقل میداند."اناانزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون" سوره زخرف .آیه 3. و البته این مضمون دربسیاری آیات تکرار شده است.بیک معنا همه انسانها سطحی از تفلسف یا فلسفه ورزی را درزندگی نیاز دارند زیرا تا از حضیض حس گرایی به اوج تعقل انتقال پیدا نکنیم امکان ندارد که حالت "شکایت" به حالت "شکر" تبدیل شود! ظاهر زندگی شخصیتی مانند زینب کبری جز مصیبت و درد و رنج و ظلم و عداوت و...نیست پس چگونه او همه اینها را "زیبا" میبیند؟ و تازه زینب در همین فضای بدعهدی و مظلومیت از دنیا میرود.در همین زمانه غریبی که حسینش را و عشقش را خارجی میخوانند و با شهادت او بخدا تقرب میجویند! در همین شرایط از دنیا میرود.او هیچگاه شاهد گسترش این عشق در قلوب بشری نیست...اما با همه اینها میگوید من جز زیبایی ندیدم.براستی آیا جز با نگاه توحیدی میتوان چنین نگریست؟  و آیا اگر نگاه ما نگاه زینبی باشد در هیچ شرایط و زمانی میتوانیم جز زیبایی ببینیم؟! پس ما کجاییم و زینب کجا؟!

 یکی درد و یکی درمان پسندد

یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

@ namazesobh

مردان بی ادعا!


هم اینک مطالب گروهی را در فضای مجازی نگاه میکردم  که با تصویری آشنا روبرو شدم.شخصیتی که همیشه در ذهن من بزرگ ، وبی نظیر بوده...و خاطراتی بی بدیل را همیشه با خود بهمراه داشته است.هیچگاه حلاوت سخنان روشنگر و عمیق او از من دور نشده و هیچوقت شور و عشق و معرفتش از خاطر نمیرود.او از جنس همان مردان بی ادعایی بود که چندروزی برتارک این مرز وبوم درخشیدند ولی چون فراتر از زمان خود میاندیشیدند زمانه نتوانست آنها را بشناسد..و مظلومانه رفتند. .. 

34سال پیش در چنین روزی بود! آن روز دشوار و تلخ..سال آخر دبیرستان بودم...که خبر رسید "سیداحمدرحیمی" امروز تشییع میشود...یادم نمیرود التهاب آنروز...از شدت التهاب مدرسه  تعطیل شد...بعدا که خاطرات شهید محمد شهاب را خواندم دیدم که او هم آنروز چه التهابی داشته...وبرای رسیدن به تسییع از قم به بیرجند چقدر بی تاب بوده است.آری.."احمد و محمد" دو یار عاشقی بودند که بسیار فراتر از زمان خود میزیستند و با شهادتشان برای همیشه ماندنی شدند...

این ابیات از شهید احمد نشانگر شوق و اشتیاقش به لقای پرودگارش است:

پرواز کن..پرواز کن...

پرهای خود را بازکن..

یکباردیگر در رهش این نغمه را آغاز کن

مولا بسویت آمدم...آغوش خود را باز کن..

@namazesobh

جشن "حیات"!


زیبایی بهار به چیست؟ چه اتفاقی در بهار میافتد که او را از زمستان جدا میسازد؟  پدیده شگفت انگیزی که رخ میدهد " حیات" است!  حال حیات چیست؟ افزایشی صوری و سطحی از بیرون است؟ اگر در زمستان بیاییم و درختان خشک را با لباس های فاخر تزیین کنیم بهاری رخ داده است؟ اگر ساقه ها و شاخه های مرده را آرایش کنیم میتوان جشن شکوفایی گرفت؟ یا اینکه چنین کارهایی بیشتر سبب خنده و استهزاست؟! جشن بهار وقتی صورت میگرد که جوانه کوچک سبزی را بر اندام خشک زمستانی گیاه میبینی! او هرچند اکنون کوچک است اما برای تو شادی آفرین است چون از "حیات " خبر میدهد! ولی ما آدمیان را چه میشود که در جشن ما و عید ما خبری از حیات نیست؟ جشن های ما بوی کهنگی میدهد! زیرا پس از پایان مراسم و در آوردن لباسهای عید! بوی آزار دهنده زمستان "جان" ما همچنان با ماست! ساقه ها و شاخه های ما همچنان بی ثمرند وتنها ساعاتی میوه های نمادین را با خود حمل کرده اند! و پس از مراسم بازگشایی همه چیز به جای قبل برگشته است! روحیات و اخلاق و رفتار و روش و منش و اندیشه و آگاهی و....همانی است که بوده و هیچ خبری از صبر و شکر و شفقت و مهربانی و گذشت و نشاط و شور و عشق و....در وجود ما نیست!  تازه در همان مراسم جشن هم نمونه هایی افتخار آمیز از عادات و رفتار زمستانی خود را بنمایش میگذاریم! و اینچنین است که سالهای عمر ما بی "بهار" سپری میشوند ...

پس تو را هرلحظه مرگ و رجعتیست

مصطفی فرمود دنیا ساعتی است!

@namazesobh