نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

بهاردل

یا رب الربیع 

خدایا قدم به بهاری نو نهادم.خزانی دیگر از عمرم سپری گشت و به شوق بهار جدید امیدی در دلم شعله کشید.سالهاست روزی خوار توام اما شرمنده الطاف بی انتهای تو...که هر چه با عقل ناقصم میاندیشم نمیتوانم نعمتهای بی شمارت را در تصورم بگنجانم چه اینکه بخواهم شاکرت باشم...زبانم در بیان عظمت تو..الطاف تو..مغفرت تو..حلم تو..صبر تو..و صدها و هزار دیگر ...الکن است و وجودم در مقابل اینهمه ..حقیر است و ناتوان و... 

خدایا ..بهار طبیعت تو خیلی زیباست..چنانچه زمستانش هم..و خزانش نیز...اما همه نعمتهای زیبای درون زمین تو..در بهار جلوه میکنند..و سر از خاک بر میاورند..و میدانم که فقط تو میتوانی از درون خزان بهار بیافرینی ..از دل درخت برهنه طراوت و شکوفه بهار برویانی... 

اما خدای من.. 

غمی بر دلم سنگینی میکند.. 

قدم بر بهار زمین نهاده ام.. اما 

درونم همچنان خزان است.. 

و اینرا میدانم که تا اندرونم بهاری نشود.. 

تا جوانه های عشق تو در قلبم نروید 

تا شوق وصال تو در ان شعله نکشد 

تا خانه قلبم آماده حضور تو نگردد 

تا..... 

بهار واقعی من فرا نمیرسد..  

میدانم ..غوغای زندگی بیرون..دلمشغولیهای غفلت زای آن..سر و صداها..خیالات و اوهام.. 

مرا از توجه به دنیای درونم دور ساخته است..همه دغدغه های من معطوف به آدمیان و عالمیان است!به رضایت انها دل خوش کرده ام.. و رضایت تو از نظرم دور شده.... 

ولی این را هم میدانم که اگر تو بخواهی همه چیز بسامان میشود.. 

در آغاز سال هم از تو خاضعانه تقاضا کردم که حال درونم  در این سال متحول شود 

و یقین دارم که تو بنده ات را ناامید نمیکنی.. 

دلم را بهاری کن.. 

یا مقلب القلوب!