نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

امتحان در راه است!

برادران و عزیزان

السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

مدتهاست که در فکرم در ساعات فراغتی که برای قلب تیره عاصی پیش می آید و تنها یاد و خاطره زیبای یاران فی الله  صفابخش و منور درون تیره اش می باشد آنچه در خاطره و قلب می گذرد به قلم آورم و به عنوان یک وظیفه ارسال دارم اما چون در این یادآوری یاران زیادی از پیشگاه اندیشه رژه میروند که عده ای به حق پیوسته اند و بعضی مهاجرت کرده اند و در نقاط پراکنده ای به انجام وظیفه پرداخته اند و آنها هم که مانده اند به خویش مشغولند .این که به کدامیک بنویسم و به چه آدرسی ؟به آدرس شهدا ! به آدرس مهاجرین !و یا ....مرا از نوشتن باز داشته است و بهتر آن دانسته ام که تنها به ذکر و خاطره آن عزیزان بس کنم و در انتظار آن باشم که گاه زنگ در بصدا در آید و عزیزی را در این دیار زیارت کنم و یا هم تفضلی و لطفی از خداوند دست دهد و به زیارت شهدا در خواب نائل آیم و....

بالاخره در سالگرد 10 دی قلم روی کاغذ رفت و به آدرس یک برادر با او و دیگران به پای سخن نشستم....

من بازگشت آن صفای ایام را با آن یاران پاک و صادق را جز رویایی نمیبینم که همین رویا برایم خیلی لذت بخش و صفاآفرین است. راستی چه دوران باصفایی بود. چه یاران پاکی بودند و بودید و در این بین ناخالصان  و کج اندیشانی مثل من هم توفیق داشتند با پرواز آن معراجیان حق به حرکت درآیند و تربیت شوند.

اعتصام به حبل الله روزبروز در حال تقویت بود. یاران بهم نزدیک و نزدیکتر می شدند. خلوص ها و ارزشها بیش از هر زمان جلوه کرده بود. به هر طرف که می نگریستی سیمای پرهیزکاران شور می آفرید و زیبایی به صحنه خدمت می بخشید. دعای کمیل  مزارشهدا  اردوهای ضیافت الله و....گویا باران اخلاص باریدن گرفته بود و روزبروز یاران جدیدی را به رهروان راه می افزود......

کم کم احساس می شد که قدرتی است و قدرت صداقت است و این خود زنگ خطر بود. زنگ خطری که در این آهنگ قدرت که خودش را نشان می داد و گاه به زبان در می آمد..(و داشت میرفت که) خودسازی فراموش شود و در جو مهر و الفت و صفا انتقادها کاهش یابد و کم کم فراموشیها بمیدان آید ....که باز رحمت خدای مهربان ..وزیدن گرفت اما رحمتی که با امتحانی سخت توام بود که امتحانهای خدا همیشه رحمتهای خدا برای بندگانند...

امتحان آغاز شد . هر کسی به اندازه ظرفیت و توان و متناسب با روحیه و توانش از آبرو گرفته تا خون تا ایثارو.. جهاد و هجرت و پراکندگی یاران آغاز شد و ....در این میان افرادی مثل من امتحانی در حدی پایین متناسب با خودم که تا این لحظه یقین دارم که این امتحان را خوب پس ندادم اما خداوند به لطف خودش رحمتهای خودش را متوقف نکرد و رحمتی پس از رحمتی نصیب فرمود. عزیزانی که راه خدا را با خون پیمودندو با خون پیام دادند که راحت شدند..امتحان و سنگینی عظیم آن برای آنها می ماند که می خواهند بمانند و با صبر و ایثار به وظیفه خویش ادامه دهند. خوشا بحال شما عزیزانی که امروز در سنگر ایثار بتوانید ارزشهایی که شهدا آفریدند حفظ کنید.

سخن من در این رابطه بسیار زیاد است که به وقت دیگر واگذار میکنم. جبین خدایی تک تک برادران را از دور می بوسم و دستشان را به بیعت می فشارم و التماس دعای مخصوص دارم.

دیماه 1363    محمد شهاب

==========================================

پی نوشت

امروز 21 بهمن بیست و هشنمین سالروز شهادت  شهید حجه الاسلام حاج محمد شهاب است. نامه  فوق  یکی از نوشته های منتشر نشده شهید شهاب است که در دیماه 63 یعنی یکسال قبل از شهادت نوشته شده است.سالهای قبل هم در چنین روزی نوشته هایی از آن شهید را در این خانه منشر نمودم .

همچنان که از متن نامه پیداست این متن در دوره ای نوشته شده که شهید بعد از اتفاقاتی که در دیماه 61  در بیرجند رخ داده بود  به قم برگشته  و در این سالها رنج مظلومیت و ... به دردهایش افزوده شده بود.البته وی از این اتفاقات در همه این سالها به رحمت الهی یاد میکند و تاکید میکند که اینها همه امتحانات الهی بوده...که حقیقتا نیز همینطور است. نوشته های شهید در فاصله سالهای 61 تا 64 وارد فاز معنوی عجیبی میشود که خود حکایت از سیر انفسی خاصی دارد که او پس از این امتحانات سخت طی نموده و در نهایت نیز در خیل شهیدان به لقای الهی نایل میشود.

یادش گرامی و راهش مستدام

دوسال گذشت!

یا نعم الحسیب

دوسال از تاسیس این خانه میگذرد..شاید دوسال قبل که اولین نوشته کوتاه را گذاشتم چندان امیدی به استمرار کار نبود..ولی لطف و محبت دوستان شوقی در ادامه راه ایجاد نمود واینک دوسال از آن تاریخ یعنی دهم بهمن 90 میگذرد...

اما آنچه براحتی از این اتفاق و رخدادهایی شبیه به این که بارها در زندگی همه ما تکرار شده است دریافت میشود همان حقیقت روشن و واضح است که عمر بسرعت در گذر است و اگر از لحظات آن که هم اکنون در دسترس ماست بهره نگیریم  فردا فقط با حسرت ها روبرو خواهیم بود.جالب اینجاست که بدلیل آرمان گرایی که در غالب ما در دوره جوانی هست  به خیال خود به برخی امور کوچک..حرکتهای کوچک..تصمیم های خرد..اهمیت نمیدهیم و همواره تصمیمهای کلان و اهداف بزرگ و ..را با خود و در ذهن خود حمل میکنیم ..و پس از مدتی خسته  و ناامیدتر از گذشته میبینیم که از رسیدن به همان اهداف کوچک هم بازمانده ایم!..و این قصه ای است که هر کسی در زندگی خود بنوعی با آن روبرو بوده است..

در روایات هست که نه امور خیر را کوچک و حقیر تلقی کنیم.. و نه هیچ گناه و خلافی را دست کم بگیریم..چه بسا غضب خدا در همان گناهی باشد که از نظر ما کوچک جلوه کرده و یا رضایت خدا در همان کار خیری باشد که کم شمرده ایم!

و یا در برخورد با افراد و موقعیتها در زندگی هم همینطور است..نه هیچ فردی را بی اهمیت تلقی کنیم و نه هیچ موقعیتی را بی جهت از دست ندهیم چه بسا همان فردی که بنظر ما اهمیتی ندارد ..توجه ما به او تحولاتی بزرگ را در زندگی ما ایجاد کند و یا استفاده از آن موقعیت ایجاد شده در رشد ما بسیار موثر باشد...

نکته ای که در همه این موارد مشترک است همان بهره گیری از فرصتها و از دست ندادن موقعیتهاست...در مناجات خمس عشر امام سجاد ع میفرمایند که خدایا در زندگی من نفحات ارزشمندی را قرار داده ای ..و من خودم را در معرض این نفحات قرار داده ام...این نفحات الهی در زندگی همه ما به صور مختلف رخ داده و میدهد ..منتهی بسیاری از ما قدر این ها را نمیدانیم..و از کنار آنها بسادگی عبور میکنیم..دید عبرت بین نداشتن و آرزوهای دور و دراز در ذهن پروراندن سبب میشود همیشه امور ارزشمند کنار دست خود را نبینیم..و چشم به راه اتفاقات خاص در زندگی باشیم!..

مثلا برای خوذم همیشه جای تعجب داشته که چرا وقتی در مکان مقدسی مانند مکه مکرمه و یا مدینه منوره قرار میگیریم اینقدر نسبت به نماز اول وقت و خواندن قرآن و اموری از این قبیل توجه خاص داریم ولی با برگشتن به شهر و دیار خود همه این توجهات از بین میرود؟!.. مگر خدایی که در سرزمین وحی بود و صدای مارامیشنید در خانه ما و درمسجد محل ما و اصلا در محل کار ما و در کوچه و بازار ما و در برخورد با دوست و آشنای ما و ...حضور ندارد؟.

و یا چرا برای خدمت در مکان مقدسی مانند حرم امام رضا ع ممکن است سالها و ماهها در انتظار بوده و به افراد مختلف مراجعه کنیم ولی در خدمت رسانی به افراد ی که در کنار ما هستند از خانواده گرفته و یا دوستان و ...کوتاهی کرده و گاه ختی فراری هستیم؟...البته تردیدی نیست که خدمت در آستان مقدس حضرت توفیق ویژه است و یا تشرف در امکنه مقدس الهی همینطور منتهی نکته در اینجاست که آن موقعیتهای خاص که همیشه در دسترس نیست..چرا ما موقعیتهای بسیار در دسترس خود را براحتی از دست میدهیم..

بهرحال عمر در گذر است..و روزی نزدیک خواهد رسید که حسرت این فرصتهای از دست رفته برای ما خواهد ماند..

بیا تاقدر یکدیگر بدانیم....که تا ناگه زیکدیگر نمانیم..