نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

بنده شاکر

هوالحق

بنده شاکر

ارمغانی از دوست...

مرحوم پدرمان که رحمت خدا براوباد _که انصافا خودشان بنده شاکر و قانع و..خدابودند و قدرشان دانسته نشد_در طول عمرشان شاید دو یا سه نامه.. برایم نوشتند اما در همانها به تنها چیزی که بعنوان کلید خوشبختی اشاره کرده بودند مساله قانع بودن در امور مادی و بنده شاکر خدا بودن است. ایشان همیشه از خانواده ای از اقوام یاد میکرد ند که فرزندان در کودکی از نعمت پدر محروم میشوند و مادر با درایت و قناعت و صبر و .. به بهترین وجهی فرزندانش را بزرگ میکند...

آری یادداشت برادرمان با نام ایین شکر گذاری که انصافا نوشته تامل برانگیز و خواندنی است موجب شد که ما هم زبان به شکر حق بگشاییم.. که البته این حداقل است..

خودم یادم نمیرود که اولین دفعه ای که مساله شکر برایم اهمیت پیدا کرد زمانی بود که یکی از دوستان چنان از صمیم قلب اظهار رضایت از الطاف الهی در زندگیش کرد که هیچگاه یادم نرفت و این همان حالتی است که امروزه کمتر پیدا میشود..

ما واقعا بسیاری نعمتها را اصلا نمیبینیم چه رسد باینکه شاکرش باشیم..

وقتی پس از سالها این در و ان در زدن در میان صدها اندیشه و ایسم و.. میبینی که بالاترین نکات کلیدی را در سنت خودت به ساده ترین وجه گفته اندوتو.. آب در کوزه وتشنه لب  بوده ای

وقتی میبینی که به همه نعمتهای در اختیار  جامعه بی توجه است و بدنبال تبلیغات و سروصداها و هیاهوها میرود و مردان خوب خدا مظلوم میمانند و مظلومانه میروند

وقتی میبینی هرجا حقیقتی است اما ساده و بی سروصدا   اطرافش خالی است اما هر جا باطلی است حق نما اما با زرق وبرق و.. اطرافش شلوغ است!

وقتی می بینی حتی توجه ما به مردان خدا هم به حسب امور اعتباری اطرافشان است!

وقتی می بینی  نماز های صبح که وقت رازونیاز با معبود است خلوت است و برنامه های شبانه که تو را از فیض سحر محروم میسازد شلوغ و پر طرفدار..

وقتی می بینی که دهها مناجات بلند عارفانه موجود در همین کتب دعا را هیچ کس نمیشناسد و حتی یکبار هم نخوانده است اما صدها رطب ویابس دیگر را حفظ است!

وقتی می بینی غربت حق را ...

دلت دردمند میشود که با این همه نعمتها.. سرمایه ها.. ارزشها.. فرصتها..امانتها...

ما بکجا میرویم؟ این تذهبون؟

خدایا.. بما توفیق ده قدردان نعمتهایت باشیم و مشمول قلیل من عبادی الشکور نگردیم

خدایا .. ما همیشه عمر بدهکار توایم...و هیچ طلبی از تو نداریم.. این را بما بفهمان..که به آنچه داده ای راضی باشیم

خدایا توفبق ده باهمه وجودمان از امانتهایی که بما داده ای  بدرستی استفاده کنیم.. دست ما زبان ما .. چشمان ما معصیت تو نکنند...

خدایا توفیقمان بخش باهمه وجود در راه تو سرمایه هایی که خودت داده ای را هدیه کنیم..

... خدایا ما را بنده شاکر خویش قرار بده...


نجوای سحری

می خواهم از تو بنویسم...برای تو....در لحظاتی که مختص توست..

می خواهم با تو نجوا کنم...باتو...که سخت دلم هوای تورا کرده است...

وقتی می شنوم بی قراری طالبان تورا!

وقتی می خوانم بی صبری مشتاقان تورا!

اشتیاقم بیشتر میشود.. ....آه که چه لذتی دارد اگر جرعه ای از می وصلت نصیب می شد...

دورم از تو اما به عشق تو می آیم تا نجوای سحر را بشنوم...

چقدر مشتاق سکوت سحرم!

چه سکوتی است که دل به فریاد می آید..

در حیرتم .. از همه آیه هایت.. همه زیباست و دلربا..اما سحرت چیز دیگری است...!

چون با تو بودن را در سحر آموختم...

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند    وندر ان ظلمت شب آب حیاتم دادند.....

احمد از نگاه محمد!

در فراق احمد

برادر جان  دل بهانه میگیرد و میل به ادامه سخن دارد......

اگر از من بپرسند او کیست؟ میدانی چه میگویم؟.......

گریه بلند مادر مرده مانند در جلسات روضه امام حسین(ع)

چشمهای قرمز شده از زیارت عاشورا و جامعه  اما در گوشه اتاق خلوت خانه!

زمزمه های دعای عرفه در کنار جبال خلوت دور از جبهه و استدعای:خدایا میخواهم در جایی بمیرم که هیچکس مرا نشناسد...

عرفان و تجلی در دل شبهای تاریک و لحظات عملیات .. بدنبال یار

وداع آخرین با آسیه که پدر بر صورت کوچک دختر نظر میکند اما بوسه نمیزند!مبادا تعلق پدری از سرعت حرکت بکاهد!

در جلسات که تکیه اش این بود که به خود بپردازیم و خود و اعمال خویش را بررسی کنیم

چهره ای مصمم و بانشاط پرکار  پرسوز  صریح  خستگی ناپذیر  و آشنا برای اندیشه های جوان و جستجوگر

معلمی بزرگوار و خط دهنده برای بینشهای بیدار  افکار شاک و مضطرب و مغزهای آماده و مستعد

فرماندهی لایق برای عاشقان خدمت و شهادت..

و بالاخره وجودی حاضر و شاهد در همه صحنه ها:

در کلاس دانشگاه و درس حوزه

در تریبون ارشاد و سخن و در مباحثه های علمی و دینی و اجتماعی و سیاسی

در کنار محرومین و برعلیه مرفهین

 در کوچه ها و میادین و بازار و تظاهرات قبل از انقلاب و ..بعد از انقلاب ...در کمیته و سپاه و..

مقاوم و روشنگر در برابر همه جریانات و خطوط و پابپای پیشتازان ..در همه خطوط مقدم انقلاب

در لانه جاسوسی در انقلاب دوم و در پشت تریبونهای افشاگرانه..

...و در تحمل همه گونه مشکلات و سختی ها و شماتتها و سرزنش ها...

و همراه با آقایش امام حسین(ع)

 و بالاخره جلودار و پیشقدم در خاکریزهای جنگ و جبهه  و به حسین پیوستن و چون حسین و یارانش برای همیشه درخشیدن....

=====================

پی نوشت:

متن فوق متن سخنان شهید محمد شهاب در توصیف شهید سید احمد رحیمی است.

امروز سالروز شهادت شهید شهاب در عملیات والفجر 8 است. دیروز پس از کلاسی سخن از شهید رحیمی بمیان آمد..و همانجا این جرقه زده شد که در سالروز شهادت شهید شهاب جملات این شهید را در توصیف آن شهید منتشر کنم. لازم بتوضیح است که ایندو شهید پیوستگی فکری و روحی شدیدی با یکدیگر داشتند. شهید شهاب بعنوان روحانی جوان و روشن و مبارز حوزه علمیه قم و شهید رحیمی بعنوان دانشجوی نخبه پزشکی دانشگاه تهران  د رهمه فعالیتهای قبل و بعد از انقلاب دوشادوش هم تلاش کردند و سرانجام شهید رحیمی در سال 62 و شهید شهاب در سال 64 بشهادت رسیدند.شهید شهاب در غم فراق احمد بسیار سوخت .. و متن فوق گوشه ای از دلنوشته های وی در مورد احمد است...طوبی لهما!!!

خوشحال میشوم دوستانی که این صفحه را میبینند نظراتشان را به این حقیر منتقل نمایند


سخنی از پیامبراسلام(ص)

روز میلاد پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد(ص) و امام جعفر صادق(ع) است. انشاا.. این عید خجسته بر همگان مبارک باشد.

در کتاب روح مجرد که شرح حال عارف گبیر حاج سید هاشم حداد است  آمده است که ایشان میفرمودند:

چقدر من از این کلام رسول خدا(ص)خوشحال میشوم و هر وقت یاد آن میکنم حالت ابتهاج و مسرت بمن دست میدهد آنجا که فرموده است:

انی احب من الصبیان خمسه خصال . الاول انهم الباکون. الثانی علی التراب یجتمعون. الثالث یختصمون من غیر حقد. الرابع لا یدخرون لغد. الخامس یعمرون ثم یخربون

من پنج کار اطفال را دوست دارم: اول اینکه پیوسته گریانند. دوم اینکه بر سر خاک گردهم میایند.سوم اینکه بدون کینه با هم دعوا میکنند.چهارم اینکه برای فردا چیزی را ذخیره نمیکنند. پنجم اینکه خانه میسازنند و بادست خود خراب میکنند.

آری در وجود کودکان حرص و کینه و تعلق بدنیاو .. که منشا عمده مشکلات نفسانی ماست وجود ندارد. از خدا وند میخواهیم وجود مارا از این رذایل پاک گرداند.

طلب و عشق2

بنام خدا

اصل طلب با ماهیت آدمی همراه است یعنی مادام که طلبی نباشد حیات آدمی نیست..پس اصل طلب همیشه هست .. اما مهم اینستکه چه میخواهی و از که میخواهی؟از گمشدگان طلب میکنی؟.. چون بهر حال طلب نمیتواند بی پاسخ بماند اما مشکل اینستکه وقتی آب نیافت بسراغ سراب میرود....

و شاید آن آزادی که برادر عزیزم-هیچ- در نوشته خود بدان اشاره کرده اند خاصیتش همین است که آدم را بمقصد درست راهنمایی میکند.آن زنجیرهای بسته شده آن تعلقات .. آن رذایل.. آدمی را از گوهر ذاتش دور میسازد.. از خودش بیگانه میکند.. بنده غیر میشود..لا تکن عبد غیرک قد جعلک ا.. حرا.. ولی آنگاه که به بندگی خدا میرسد از اسارت بتها آزاد میشود و این نکته عجیبی است :

اوج آزادی آدمی .. در اوج بندگی است!

آزادی از غیر حق مساوی است با بندگی حق.. که البته وقتی میگوییم حق چیزی جز نفس واحده و حقیقی نیست... 

هر چه غیر از حق است همان غیر است..همان بیگانه است:

در زمین دیگران خانه مکن    کار خود کن کار بیگانه مکن    

پس اگر به جوهر جانت راه یافتی به حق راه یافته ای.. یعنی ازباطل گسسته ای... و این در نزدیکی توست.. دور از تو نیست .. لازم نیست بسراغ این و آن .. این ایسم و آن ایسم.. این مکتب و آن مکتب بروی...

سالها دل طلب جام جم از ما میکرد... وانچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود... طلب از گمشدگان لب دریا میکرد

بی دلی در همه ایام خدا با او بود.... او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد....