نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

علم حقیقی

یاعالم

در آستانه ماه مهر قرار گرفته ایم.ماه شروع مجدد امر تحصیل.

در خانه ها بخصوص آنها که بچه مدرسه ای دارند شورو شینی برپاست!دفتر و کتاب و برچسب و ...

یادش بخیر..در گذشته های دور که کلاس انشائی بود ..یکی از موضوعاتی که دائما تکرار میشد این بود که علم بهتر است یا ثروت؟و ما در جواب متن بلند بالایی در دفاع از علم مینوشتیم! اما تصور نمیکردیم سالها بعد در مراتب بالای تحصیلات ...باین نتیجه برسیم که هر چه هست ثروت است!!

واقعیت اینست که امروزه واژه علم مانند بسیاری از واژه های دیگر شبیه دین..ازادی..عدالت..حق..مظلوم واقع شده است!شاید اگر این واژه ها زبانی برای دفاع از خود داشتند بما اجازه نمیدادند که اینگونه آنها را برای اهداف مادی خود ابزار قرار دهیم!

واین از حقایق تلخ جهان پیشرفته ی!! امروز است.جهانی که صدای این واژه ها گوش فلک را کر کرده ولی انچه از ان خبری نیست همین هاست!

چندی پیش در جلسه ای که صحبت از تنظیم مرامنامه ای برای یکی از موسسات اموزش عالی بود در متن پیش نویس از تولید ثروت بعنوان هدف تربیت دانشجو سخن بمیان آمده بود و جالبتر این بود که برخی از دوستان پیشنهاد افزایش واژه قدرت را در کنار ثروت داشتند!..همانجا با خودم اندیشیدم که:

پس اینهمه که ما از برتری علم بر ثروت میگفتیم چه شد؟که امروز باید علنا در اسناد بالادستی!علم در خدمت ثروت قرار گیرد؟!

ولی متاسفانه این واقعیت دنیای مدرن امروز است!همه چیز از علم گرفته تا همه مقدسات دیگر همه در خدمت تولید ثروت و قدرتند!..و لذا اگر ثروت و قدرت داشته باشی نیازی به علم نداری!

بالاترین مدارک علمی را بتو میدهند!......

ولی یادمان باشد..که حقیقت مطلب این نیست.حق مطلب همانست که در انشای گذشته ها مینوشتیم..واقعا علم بهتر است..حق مطلب همانست که در روایت آمده است که علم تورا حفظ میکند ولی ثروت را تو باید حفظ کنی.حق مطلب اینستکه علم و معرفت زمینه رشد و ارتقائ حقیقی آدمی است..حق مطلب اینستکه ثروت ابزاری بیش نیست.و اگر به هدف تبدیل شود ماهیت انسانی آدمی را نابود میسازد...

البته..همه اینها بشرط اینست که علم ..علم باشد.نشانه علم واقعی چیست؟درروایات آمده است که یکی از نشانه های علم آنستکه تواضع آدمی را افزایش دهد.در حقیقت هر چه علم آدمی افزوده میشود به جهل خود آگاهتر میشود و در نتیجه بر تواضعش افزوده میشود. نقل میکنند که علامه طباطبایی در پاسخ بیک سوال گاه در آغاز اظهار بی اطلاعی میکردند و سپس وجهی را در پاسخ به مطلب ذکر میکردند و بدنبال آن وجهی دیگر...که همین وجوه گاه به دهها مورد میرسید!!واین است همان حکمتی که در گذشته از آن سخن گفته میشد..همان حکمتی که در روایات هم آمده است که اگر کسی چهل روز برای خدا خالص باشد خداونددربهای حکمت را ازقلبش  بر زبانش جاری میسازد!...علم و معرفت آنستکه به بندگی خدا منتهی شود نه اینکه فرد در مقابل خدایش برتری بجوید! 

و خلاصه..ابیات زیبایی را شیخ بهایی ره در این زمینه دارد که مرحوم پدرم میخواندند.. 

ایها القوم الذی فی المدرسه...کل ما حصلتموها وسوسه 

فکرکم ان کان فی غیر الحبیب ...لم یکن من نشاه الاخری نصیب 

...علم نبود غیر علم عاشقی..مابقی تلبیس ابلیس شقی.. 

بله..علم الهی سرانجام منجر به عشق الهی میشود...رزقناا..و ایاکم انشاا...

آخرت در دوقدمی ما

یا من هو علی کل شی قدیر

لحظه های زندگی بی خواست و اراده ما بسرعت سپری میشوند و ما در این میان بسیاری از این اوقات را ندانسته از دست داده ایم و همچنان از دست میدهیم..و شاید اندکی از اوقات ما هم با توجه سپری شده باشد. اما گاه وقوع حادثه ای غیرمنتظره  ما را تکان میدهد و چشم های ما را بروی حقایق میگشاید!

واقعه ای که جند روز پیش برایم رخ داد از این قبیل بود!در صحنه ای باور نکردنی خود را در میانه دنیا و اخرت دیدم!ولی تقدیر براین بود که دوباره به دنیا برگردم با کمترین آسیب!البته بارها نکاتی از این دست را در سخن گفته بودم اما این بار بعینه مشاهده کردم..و شنیدن کی بود مانند دیدن؟!

بعینه دیدم که ما هیچکاره ایم و هر چه هست دست توانای اوست!

بعینه دیدم که هر آن از حیات ما معجزه ای است باور نکردنی!

بعینه دیدم که همه چیز در تحت اراده و خواست اوست!

بعینه دیدم که هر آن میتواند سفر آخرت ما شروع شود!

بعینه دیدم که وقتی از این دنیا تو را میبرند فقط خودت هستی و خودت و اعمالت و دیگر هیچ!

بعینه دیدم که اگر خداوند بخواهد در سخت ترین شرایط آُِّسیب نمی بینی!

و......

بله ..همه اینها را در کمتر از یک چشم بهم زدن خودم مشاهده کردم!

و حالا میفهمم که هر لحظه زندگی ما همین است..

در هر لحظه معجزاتی در حال رخ دادن است وآن ادامه حیات ماست منتهی چون تکراری است او را نمیبینیم!

پس در هر لحظه توجه به او لازم است...

و حالا میفهمم که در هر لحظه باید آماده سفر آخرت بود..

شاید معجزه حیات ..دیگر برای ما ادامه نیابد!


هوالباقی!

یاهادی 

ضرب المثل معروفی است که میگویند...از بدگلایه نکن..که بدتراز آن هم هست!! 

در نوشته قبل شکوه از گذر فرصتها کردم...این دفعه چنان گرفتار گذر زمان شدم که اکنون با شرمندگی آمدم... و اگر نبود گلایه برخی دوستان...شاید همین اتفاق هم نمی افتاد.!!... 

بهرحال..اینها نشان میدهد که تنها بخشی از امور در اختیار ماست..و لذا باید به تقدیر حق تن در داد و رضایت قلبی پیشه کرد... 

رضا بداده بده وز جبین گره بگشای...که بر من و تو در اختیار نگشاده است...

 ما از سر امور آگاه نیستیم..و لذا وقتی خود را بدست تقدیر میسپاریم..گاه از نتایج حاصله متعجبیم..و این دقیقا بدلیل آن است که رضایت موقتی و آنی خود را ملاک میگیریم..واتفاقا حکیم لایزال دقیقا در همین جور جاها میخواهد مارا بیازماید و نیز تربیتمان کند!..ما نمیدانیم خیر ما در کجا و در چه چیز نهفته است..چه بسا همان اتفاقی که برایمان خوشایند نیست عامل تربیت و رشد ما باشد!چه بسا هجران..غربت..تنهایی..دوری..جدایی..مریضی..و بسیار اموری که در آغاز طالبش نیستیم ..به صحنه های ابتلا و امتحان و ارتقای ما تبدیل شود..و این صریح فرمایش خداوند است که عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم...و جالبتر اینستکه عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم!..پس معلوم میشود کراهت و رضایت اولیه خود را نباید ملاک بدانیم...

و اتفاقا این روزها گویا این اتفاقات بیشتر خودنمایی میکند..بتعبیر اهل علم..ما قصد لم یقع و ما وقع لم یقصد!آنچه میخواستیم نشد و چیزی شد که نمیخواستیم!..بله ..درسته..ولی قرار نیست که همیشه آنچه میخواهیم رخ بدهد..این اتفاق هم خود جزئی از برنامه است..

خلاصه آنچه اهمیت دارد حقیقت مطلق هستی است...که باطن همه امور است..و ما از همه چیز باید باو برسیم..و هم اوست که باقی است..غیر او جلوه های موقتی بیش نیستند..که می آیند و میروند..نه به آمدنشان دل خوش کنیم(که با رفتنشان ملالت پیش آِید) و نه با رفتنشان غم بدل راه دهیم..چرا که در همه این حالات آن حقیقت مطلق باقی است..و طبعا هر مقدار از این امور هم که رنگ او را داشته باشد باقی خواهد بود..صبغه ا.. و من احسن من ا.. صبغه..پس چه باک از رفتنها!

روزها گررفت گو رو باک نیست.. تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست..

و میدانم که توهمیشه ماندنی هستی...