نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

تجربه ای از عشق

هوالمحبوب

نمیشود نامش را خاطره گذاشت!

خاطره برایش کم است

زیرا تنها ذهن تورا درگیر نکرده..که همه وجودت در تسخیر اوست!

چنان که خودش هم چنین بود  همه وجودت را مشغول بخود کرده بود..

و چه قشنگ است زمانی که با همه وجود رو بسویش میکنی!

واین همان لحظاتی است که میتوانی عشق را تجربه کنی..

و بفهمی که اکسیر عشق با وجود عاشق چه میکند!

خستگی را از تن میبرد..نشاطی وصف ناپذیر میدهد..شوقی عمیق در تو میافریند..

..............

خدایا سپاسگزارم.. که توفیق دادی این تجربه ها را در زندگیم دریافت کنم.....

...............

بله..این چند روز برای من یاداور خاطرات شیرین سال گذشته بود..

که در چنین روزهایی در سرزمین منا..و قبلش در مشعر و عرفات..بودم..

مدتها بود میخواستم قسمتی از یادداشتهای خودم را در ان مکان شریف در اینجا منتشر کنم...

که تا بحال توفیقی حاصل نشد..

واینک چند سطر از نوشته های ان روزها را تقدیم میکنم....

.......................................

...........................................

پنجم ابان 91

روز عرفه است و من در عرفات..

باورم نمیشود.. این بنده گنهکار و لیاقت درک عرفات در روز عرفه..

خدایا چگونه شکر کنم این نعمت را.

خدایا دلم میخواهد ثانیه ها را نگه دارم..نمیخواهم انها را از دست بدهم

خدایا بسیار شنیده بودم از عرفه  ولی  شنیدن کی بود مانند دیدن!

دیشب وقتی به چادر رسیدیم با وجود اینکه جند ساعتی معطلی در هتل مکه و در اتوبوس و گم شدن...را گذرانده بودیم..

ولی بمحض ورود به چادر تاریک عرفات ..دلم شکست.....احساس عجیبی داشتم..احساسی که از من در این شب و روز جدا نشده است..شاید این چنین حسی را تا کنون در هیچ مکانی درک نکرده بودم......

خدایا احساس میکنم در اینجا به بنده هایت خیلی عنایات میکنی..

خدایا دستم بگیر!..

خلاصه..بعد از دعایی که در چادر خوانده شد..با یکی از دوستان به جبل الرحمه رفتیم(محل هبوط حضرت ادم..)فضای جالبی بود..اکثر ایرانی ها انجا بودند..حدود 12و نیم برگشتیم و ساعت 1 خوابیدم..

ساعت 3 و نیم صبح پنجشنبه 4 ابان 91 بیدار شدم....نماز صبح را در همین چادر برگزار کردیم..دعای عهد را هم خواندم...

بعد از صبحانه و مراسم برائت .. به چادر برگشتم..

و شروع به خواندن قران کردم....ولی انگار این قران خواندن هم خیلی فرق داشت.. انگاز خداوند دارد با تو صحبت میکند..

آیات عذاب.. آیات رحمت.. وای وای.. چقدر همه چیز میتواند رنگ و بوی دیگری داشته باشد.. چقدر میتوان به اعمال عمق ..بخشید...

خدایا نمیدانم چگونه شکرت کنم با این همه نعمت...

ظهر نماز جماعت در چادر بغلی برگزار شد..و نیت وقوف...

و بعد سفره نهار..با آنکه عدس پلو بود.. ولی بسیار دلچسب بود!..

بعد ازنهار و درازکشی کوتاه!برای رفتن دعا آماده شدم..البته بدلیل صفهای طویل..! از تجدید وضو گذشتم!...

با یکی از دوستان همراه شدیم..و رفتیم دعای عرفه..

که آنجا هم فضای عجیبی بود..مدتی که فقط اشک بود که جاری میشد..

.......بعداز دعا..تجدید وضو و نماز مغرب..

خانمها..را قبل از نماز بسوی مشعر بردند..

و لی ما نماز خواندیم و بعد از نماز هم توسلی به حضرت ابولفضل.. صورت گرفت..و دعای کمیل....

تا اینکه صدا زدند که باید بسوی مشعر حرکت کنیم..

..........................................

...............................................

بوی مهر=بوی عشق

هو المحبوب

روزهای آغازین مهرماه...که روزهای آغاز درس و مدرسه است..فرارسید. هرچند در روزگاری هستیم که از این مهر به آن مهر و محبت و عشق کمتر منتقل میشوی!..اما میشود که کلاس درس ..کلاس محبت باشد ..چرا که اساسا حیات به محبت وابسته است.زندگی بی عشق مفهوم و معنایی ندارد...و انسانیت در غیر این بستر میسر نمیشود..

اگر که امروزه دنیا به اجتماع دردناک وآزاردهنده تنهیایان تبدیل شده!

اگر که هیچیک از تمتعات پیشرفته امروزی به آدمی رضایت خاطر نمیدهد

اگر که رسیدن به بسیاری اهداف در زندگی امروزه سرابی بیش جلوه نمیکند

اگر که پشت صحنه وسیعی از عناوین جذاب و دلفریب مشمئز کننده و آزاردهنده است

....

یکی از دلایل مهمش اینستکه همه اینها از محتوای اصلی خالی شده و به قالبهایی خشک و صوری و سخت تبدیل شده است که با روح لطیف و الهی انسانی تناسبی ندارد .این روح خدایی و مستعد در میان انبوهی از مطالبات و مناسبات متنوع و گسترده و ضد انسانی گم شده و تخریب شده است...

انسانی که بحکم روح الهیش هیچ سنخیتی با خطا و گناه و آلودگی نداشته ...بیکباره خود را در هجوم الزاماتی میبیند که اندک اندک مجبور است بهمه اینها بتدریج تن دهد!و گر نه از گردونه رشد و توسعه !باز میماند.مجبور میشود برای رسیدن به فلان مدرک اندکی دروغ بگوید!کمی تقلب کند!مقداری کم فروشی نماید!خورده ای تملق!...مجبور میشود برای وصال به بهمان موقعیت ..زبانی چرب داشته باشد!جملاتی ..را موقتا حفظ کند..تظاهر به برخی آداب نماید....و چند صباحی نقش بازی کند!

..لذا در این فضاها..نه بویی از علم بمشامت میرسد...و نه سطری از عشق نوشته میشود...

..و این شرایط بستر های بسیار آماده ای است برای رشد و تکثیر شیاطین!....

بگذرم...نمیخواهم در بهار مهر و محبت ...سخن از قهر و ظلمت بگویم...اما چه کنم که تا ظلمت را نبینی ..قدردان نور نمیشوی!..تا جهل را لمس نکنی ..ارزش علم را نمی یابی! ..تا بی ادبی را تجربه نکنی  ادب را نمیفهمی!..تا تلخی نفرت را نچشی  شیرینی محبت و عشق را نمیشناسی!.....و تا از افراط و تفریط بستوه نیایی..به اعتدال نمیرسی!

خدایا...

در این ایام که بوی مهر بمشام میرسد..در این فرصتها که خاطره مردان عاشق تو زنده میشود..عاشقانی که در راه وصال تو سراز پا نمیشناختند..بهمه چیز پشت پا زدند و در راه وصال تو سوختند...مردان بزرگی که با کرامت و بزرگواری از کنار همه بی مهری ها گذر کردند و فقط و فقط با تو معامله کردند..و جاودانه شدند..

خدایا ..میدانم که همه جیز در ید قدرت توست...

پس ..از خودت تقاضا میکنم..مرا در راه خودت عشق و محبتی افزون عنایت فرما...