نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

بوی مهر=بوی عشق

هو المحبوب

روزهای آغازین مهرماه...که روزهای آغاز درس و مدرسه است..فرارسید. هرچند در روزگاری هستیم که از این مهر به آن مهر و محبت و عشق کمتر منتقل میشوی!..اما میشود که کلاس درس ..کلاس محبت باشد ..چرا که اساسا حیات به محبت وابسته است.زندگی بی عشق مفهوم و معنایی ندارد...و انسانیت در غیر این بستر میسر نمیشود..

اگر که امروزه دنیا به اجتماع دردناک وآزاردهنده تنهیایان تبدیل شده!

اگر که هیچیک از تمتعات پیشرفته امروزی به آدمی رضایت خاطر نمیدهد

اگر که رسیدن به بسیاری اهداف در زندگی امروزه سرابی بیش جلوه نمیکند

اگر که پشت صحنه وسیعی از عناوین جذاب و دلفریب مشمئز کننده و آزاردهنده است

....

یکی از دلایل مهمش اینستکه همه اینها از محتوای اصلی خالی شده و به قالبهایی خشک و صوری و سخت تبدیل شده است که با روح لطیف و الهی انسانی تناسبی ندارد .این روح خدایی و مستعد در میان انبوهی از مطالبات و مناسبات متنوع و گسترده و ضد انسانی گم شده و تخریب شده است...

انسانی که بحکم روح الهیش هیچ سنخیتی با خطا و گناه و آلودگی نداشته ...بیکباره خود را در هجوم الزاماتی میبیند که اندک اندک مجبور است بهمه اینها بتدریج تن دهد!و گر نه از گردونه رشد و توسعه !باز میماند.مجبور میشود برای رسیدن به فلان مدرک اندکی دروغ بگوید!کمی تقلب کند!مقداری کم فروشی نماید!خورده ای تملق!...مجبور میشود برای وصال به بهمان موقعیت ..زبانی چرب داشته باشد!جملاتی ..را موقتا حفظ کند..تظاهر به برخی آداب نماید....و چند صباحی نقش بازی کند!

..لذا در این فضاها..نه بویی از علم بمشامت میرسد...و نه سطری از عشق نوشته میشود...

..و این شرایط بستر های بسیار آماده ای است برای رشد و تکثیر شیاطین!....

بگذرم...نمیخواهم در بهار مهر و محبت ...سخن از قهر و ظلمت بگویم...اما چه کنم که تا ظلمت را نبینی ..قدردان نور نمیشوی!..تا جهل را لمس نکنی ..ارزش علم را نمی یابی! ..تا بی ادبی را تجربه نکنی  ادب را نمیفهمی!..تا تلخی نفرت را نچشی  شیرینی محبت و عشق را نمیشناسی!.....و تا از افراط و تفریط بستوه نیایی..به اعتدال نمیرسی!

خدایا...

در این ایام که بوی مهر بمشام میرسد..در این فرصتها که خاطره مردان عاشق تو زنده میشود..عاشقانی که در راه وصال تو سراز پا نمیشناختند..بهمه چیز پشت پا زدند و در راه وصال تو سوختند...مردان بزرگی که با کرامت و بزرگواری از کنار همه بی مهری ها گذر کردند و فقط و فقط با تو معامله کردند..و جاودانه شدند..

خدایا ..میدانم که همه جیز در ید قدرت توست...

پس ..از خودت تقاضا میکنم..مرا در راه خودت عشق و محبتی افزون عنایت فرما...

نظرات 27 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:56 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

همۀ ما آدم ها همیشه زیاده خواه بوده ایم آنهم در برابر تلاش کم!
زیاد خواسته ایم... اما هیچ به تلاشمان که باید چقدر باشد فکر نکرده ایم
هیچ نیاندیشیده ایم که اگر در این راه یکبار شکست خورده ایم دوباره باید برخیزیم و همه چیز را از سر بگیریم
شنیده ام ادیسون هزار بار آزمایش کرد و شکست خورد تا بالاخره توانست لامپ را روشن کند
بی اغراق گفته اند هزار بار
و حالا همۀ زندگی بشر در دستان اختراع اوست
پس نتیجه میگیریم اگر قدری به خودمان بیاییم و بگوییم میتوانیم و کمی هم تلاش به اینجا میرسیم که حاصل تلاشمان میشود بزرگترین اختراع بشری
ما آدمها همیشه خواسته ایم یک شبه ره هزار ساله را برویم اما هیچ فکر نکرده ایم این ره به ترکستان می رود
همه چیز را در ظاهر دیده ایم و به باطن موضوع نگاه نکرده ایم

سلام استاد مهربانم
تیک حاضری را بزنید در کلاس مهرتان
من حاضرم

سلام برشما
..بله ..زیاده خواهی..ظاهربینی..عجله و شتاب..گذرگاههای مهم شیطانی است..و درمقابل..قناعت..ژرف نگری..و صبر و استقامت..شرط موفقیت است..
ممنونم از لطف همیشه شما..
مهرتان مستدام

ظل آفتاب پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:45 ق.ظ http://www.khiyalekhal.blogfa.com

سلام
آخ جوووووووووووووووووووووووووون نفر اول رسیدم
مدرک گرایی یه جاهایی مهم شده که اصلا آدم فکرشو نمی کرد
کلا که نمیشه همه دور همی درس بخونن. باید یه ضوابطی برای دو در کنا باشه
ولی کاش اصلا این تفکر توشون نهادینه میشد که یه چی هایی مهم تر از نمره و کتاب و کلاس و... هست واون فهمیدن و بالا بردن شعوره
از اون بالاتر عمله
خوش به حال اونایی که درس شهادتو خوندن و اگر تو جهاد اکبرشون موفق نمی بودن به شهادت در جهاد اصغر نمی رسیدن
اللهم الرزقنا زیارت فی سبیلک

سلام برشما..
انشاا...همیشه اول باشید..
کلی فکر کردم که بعضی کلمات شما رو مثل دورهمی و دو درکنا..فهمیدم!..
چه خوب گفتین..شرط موفقیت در جهاد اصغر پیروزی در جهاد اکبره..که همیشه روزگار این جنگ برقراره..
از لطف شما سپاسگزارم
موید باشید

رضائی پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:32 ب.ظ

سلام
واقعا هر چی امکانات بیشتر میشه دورتر میشم
خیلی سخته یه دوریه خوب رو سپری کنی
خوشحال باشی که رو به صعودی...
اما سقوط کنی... حالت گرفته شه
حوصله محبت به هیچ احدی رو نداری ...حتی خودت
وقتی با بچه هایی...وقتی لبخند کسی رو می بینی...وقتی بقیه رو شاد می کنی
اما روزی برسه که حتی حوصله خودتو نداری
بیزارم از این موقعیت ها
متنفرم از این سقوط هاااااااااااااااااااااااااااااااااا
حالی برای ادامه نیست...
با چنگو دندان ریسمان را بگیر
با گناهی ..سسسسقوط
...وباز هم شادی شیطان از این سقوط و غم مولا
این درگیری مرا دیوانه می کند....

سلام
ببینید..این بالا پایین رفتنها لازمه رشده..اگر سقوطی نباشه صعودی نیست..لذا نه وقت سقوط باید ناامید بشی و حالت گرفته بشه..بلکه باید به لطف خدا و کمکش امیدوار باشی و دوباره حرکت رو اغاز کنی..و نه وقت صعود مغرور بشی و خیال کنی خودت کسی هستی بلکه باید دائما بدونی اینا لطف اونه...تفاوت خالات ادم هم همینطوره..بقول شما گاهی حوصله خودت هم نداری ولی فقط نباید این حالات رو تداوم داد..همیشه یادمون باشه که همیشه خدا هست و دستمون رو میگیره....پس این درگیریها هست..ولی لطف او هم همیشه هست..
ممنون از حضورتون...
انشاا..همواره دلتون به لطف حق گرم و ارام باشه...

رضائی جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:39 ق.ظ

میدونید استاد ذهنم واقعا درگیره،نمیدونم این مسیری که دارم میرم(البت فک کنم الان متوقف شده!)اشتباه یا اینکه اون راهی نیست منو راضی کنه.همیشه فک میکنم اگه این زندگی من اون چیزی نباشه که خدا در نظر گرفته (یعنی اون راهی که خدا راضی باشه)اون دنیا هیچی ندارم!
کلی فک می کنم خدایا من چیکارکنم از ائمه کمک می خوام
یه چیزایی به ذهنم میرسه تا یه جایی پیش می رم وسطای راه فک می کنم خب که چی الان تو داری این کارو می کنی که چی بشه به کجا می خوای برسی و کلی از این سوالا ...و باز بی نتیجه و شروع درگیری ذهنی و متاسفانه خیلی وقتا این سوالا و درگیری های ذهنی باعث همون سقوطه میشه انگاری یه دفعه بیخیال همه چی میشم
میشم پوچ
باز یه مدتی میگذره دوباره پرانرژی و شاد شروع بکار میکنم
خدا خواهد گفت این بنده منو مسخره خودش داره!
جای شکرش باقیه که وبلاگ شما پیدا شد
چون هر کسی به این خط خطی های ذهن من اهمیتی نمیده یا اگه بده جوابی نداره!

سلام
از اینکه میبینم پیگیر مسائل ذهنی هستید خوشحال میشم..
بنظرم یکمقدار زیادی نسبت به قضیه حساس شده این..یعنی یه مقدار نگرانیهاتون بی مورد هست..همینکه ادم خودش رو بخدا میسپره و تلاشش هم میکنه کافیه..نباید اینقدر ذهن خودشرو درگیر کنه که بعد اثر اونجوری بگذاره...ارامش در پناه اد الهی معناش همینه که دیگه این نگرانیها رو بخودش راه نده...
همیشه یادتون باشه خدا خیلی خیلیبزرگه و بنده خودش رو رها نمیکنه..
.......
خیلی ممنونم....
موید باشید

روان بخش جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:44 ب.ظ http://ketabe-hedayat.persianblog.ir

عرض سلام خدمت استاد بزرگوار
خوشحالم که افتخار آشنایی با شما برای بنده حاصل شد.
در پناه حق

سلام بر شما
من هم خوشحالم از حضور شما..خیلی خوش امدید..
منتظر نظرات شما هستم...
التماس دعا

نازنین سودا سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:43 ق.ظ

سلام چقدر پستهاتون رو دوست دارم
همیشه وقتی بخوام به دوستام چند تا وبلاگ پیشنهاد بدم حتما نماز صبح رو پیشنهاد میدم
راجعبه پست زیبای قبلی... واقعا خوش بحال اونا که دائم در نمازند... واما پست جدیدتون راستش حقیقتا این دنیا هیچ آرامشی نداره غیر از چیزهای که یه جورای به آسمون زنجیر شده باشه ...

سلام بر شما
...خدارو شکر...
ممنونم از لطف شما...
بله دقیقا..لذا امام سجاد ع در مناجات ذاکرین از مناجاتهای خمس عشر میفرماید که خدایا از هر لذتی که به غیر انس با تو باشد استغفار میکنم......
هرچه ارامش و لذت واقعی است در انس با اوست...
...ممنون از حضور شما

مقصودی مود سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:31 ب.ظ

هر انکس که نیست در این حلقه زنده به عشق
به فتوای من نمرده بر او نماز کنید
*****************************************

نها انسان است ،

که هرگز

انچنان که باید باشد

" نیست "

سلام
خوش امدید..

مقصودی مود سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:42 ب.ظ

کاش ، به همان اندازه ای که از حرف مردم میترسیم،

از تو می ترسیدیم ...

که اگر اینگونه بود دنیای ما دنیای دیگری بود ،

و آخرت ما آخرت دیگری ...

کاش ...

انقدر این روزهای به ظاهر روشن اما تارییییک پر شده است از تملق و دو رویی و.... که گاه ادم حتی خود واقعی اش را فراموش می کند و هر از گاهی که به خود می اید می بیند حتی باب میل خویش هم حرکت نکرده بلکه آن همه چرب زبانی وو تملق برای آن است که افکار و نظرات دیگران را در مورد سطح اجتماعی خویش ارتقا دهد!!!!
و غافل از اینکه طی شد این عمر و ندانی به چه سان....!!!!!

..غافل از انکه طی شد این عمر و ندانی به چه سان..
بله..شاید یکی از دلایل این غفلت هم اینستکه بسیاری در اطراف ادمی اینچنین اند..
و ناخوداگاه ادمی بهمان مسیر میرود...
لذا باید برای خودش یاداوری کند
که قران میفرماید که ای انسان ..تو به تنهایی بسوی من برمیگردی..
همچنان که روز نخست تنها وارد دنیا شدی
و باید بتنهایی جوابگو باشی...
...........
ممنون از حضور شما

هیچ چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:52 ق.ظ http://WWW.HICH2012.BLOGSKY.COM

العشق کامن ککمون النار فی الحجر ان قدحته فاوری وان ترکته فتواری

پس کمک کنید که این شعله برافروزد...
که ناگاه نمانیم از راه...

روان بخش چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:23 ب.ظ http://ketabe-hedayat.persianblog.ir

سلام استاد عزیز و بزرگوار
ممنون از حضورتون.
منت نهاده و مفتخر فرمودین...
قلم بسیار زیبایی دارین که کلی چیز توش نهفته است.
نظر گذاشتن برای قلم استاد سخته...
--------
یا حق

سلام بر شما
شرمنده لطف شما..
و خوشحال از حضورتان..
التماس دعا

سعا جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:57 ق.ظ http://loloaman77.blogfa.com/

پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود ... مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود

یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان ... بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود

پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند ... منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود

از دم صبح ازل تا آخر شام ابد ... دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ... ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین ... بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

بر در شاهم گدایی نکته‌ای در کار کرد ... گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار ... دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود

در شب قدر ار صبوحی کرده‌ام عیبم مکن ... سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود

شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد ... دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
انجا جز انکه جان بسپارند چاره نیست
هرگه دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست...

قطره های باران جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:00 ق.ظ http://rainsdrops.blogfa.com

با سلام خدمت شما
ببخشید که زودتر از اینا باید سر می زدم ولی متاسفانه کارها بسیار زیادن و مجال برای حضور در فضای مجازی بسیار کم.
خیلی زیبا نوشته بودین ان شالله که قلمتان در راه دین و علم همیشه مستدام باد.
در ضمن با مطلبی با عنوان نوشابه یا خونابه به روز هستم.
التماس دعا

سلام بر شما
خواهش میکنم.....لطف شما برما پوشیده نیست..
انشاا..خدمت میرسم
محتاجیم بدعای خیر دوستان

شازده کوچولو جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:43 ق.ظ

دیشب با خدا دعوام شد ... با هم قهر کردیم ... فک کردم دیگه منو دوست نداره ... رفتم گوشه ای نشستم ... چند قطره اشک ریختم... و خوابم برد ... صبح که بیدار شدم ... مامانم گفت ... نمیدونی از دیشب تا صبح چه " بارونی " می اومد ...

دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی بیاد خط تو بر اب میزدم.....

هیچ جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:44 ب.ظ http://WWW.HICH2012.BLOGSKY.COM

هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد
نهلد کشته خود را کشد آن گاه کشاند
چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر
تو ببینی دم یزدان به کجا هات رساند
به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او
نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به کی ماند به کی ماند به کی ماند به کی ماند
هله خاموش که بی گفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند

هله خاموش که بی گفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند

فنودی جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:49 ب.ظ http://pang-pang.blogfa.com/

سلام استاد - بلاخره بروزم-
یه پیشنهاد بدم :حداقل هفته ا ی یه نکته اخلاقی تو وبلاگتون واسمون بذارین -

سلام..
الحمدلله...
ممنون از پیشنهادتون..
التماس دعا

روان بخش شنبه 13 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:08 ب.ظ

سلام
خدا قوت
---------------
شهادت مظلومانه جوانترین شمع هدایت و نهمین بحر کرامت، تسلیت و تعزیت.
---------------
التماس دعا

سلام علیکم..
اعظم ا..اجورکم...
خیلی ممنون..
محتاجیم بدعای خیر دوستان

احمدی شنبه 13 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:43 ب.ظ

سلام علیک خدمت شما استاد گرامی
مطلبتون خیلی خوب بود .خصوصا اخرش که حرف از مردان خدا زدید منم حرف دلمو برای 12 مرد از مردان خدا بیان میکنم
-----

دل زمهر حیدرم هر لحظه ام در دل صفا
از پی حیدر حسن ما را امامی رهنما
همچو کل افتاده ام در استان بوالحسن
خاک نالین حسین بر هر دو چشمم طوطیا
عابدی تاج سرم باقر دو چشم روشنم
دین جعفر بر حق است تا مذهب موسی رواست
ای موالی وصف سلطان خراسان را شنو
ذره ای از خاک قبرش دردمندان را شفا
پیشوای مومنان است ای مسلمانان تقی
گر نقی را دوس داری در همه مذهب رواست
عسکری نور دو چشم عالم است و ادم است
همچو مهری یک سپهسالار در عالم کجاست
قلعه خیبر گرفته آن شهنشاه عرب زان که در بازوی حیدر نامه ی الا فتا الا علی لا سیف الاذوالفقار
نوح پیغمبر که بر کشتی نشست این دعا را می خواند و طوفان می گذشت
من غلام قنبرم ،قنبر غلامت یا علی من غلامت را غلامم
یا علی موسی الرضا
-----
در ضمن این متن از گفته های پدرمه که چند سال پیش برای امامان خوندن

سلام
ممنون از لطف شما..
وتشکر از این شعر زیبا..
خداوند حافظ پدر محترمتان باشد
التماس دعا

مقیمیان ناهید دوشنبه 15 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:32 ب.ظ

با سلام به استاد عزیزتر از جان
به نظر من مهر و محبت و عشق جز جدایی ناپذیر وجود آدمی است پس هر چقدر هم که انسان درگیر دنیای کنونی و رنگ و لعاب آن بشه باز خلا نبود عشق را در وجودخودش احساس میکنه و به دنبال راهی برای جبران این خلا خواهد بود
دعا کنیم تا اگر روزی به دنبال جبران این خلا بودیم راه به آسمان پیدا کنیم بی شک اونجا عشق بیشتر از هر جای دیگه ای خریدار داره........

سلام علیکم
حیلی خوش امدید....
دقیقا همینجوره..وچقدر اکسیر عشق در درمان دردهای متفاوت موثر هست.و بالعکس چقدر فقدانش به وجود ادمی اسیب میرساند.بسیاری از اضطرابها و دلهره ها و تنهایی ها و افسردگی ها در نبود محبت پیدا میشود
عاشق شو ار نه روزی کار جهان براید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی..
................
ممنونم از لطف و محبت شما

قاصدک دوشنبه 15 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:52 ب.ظ

ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده ی عشق را زیارت کرد
سلام
سخنتان در این روز ها به راستی قابل درک ست.
شاعری می گفت:
در این دنیای نامردان که مردانش عصا از کور می دزدند
من خوش باور نادان محبت آرزو کردم

و به راستی در دنیای سخت و آهنین امروزی جز به محبت خداوند و آنان که دل به خدا داده اند نمی توان دل خوش کرد و گفت:
هر چه داری اگر به عشق دهی
کافرم گر جوی زیان بینی

سلام برشما که قاصد عشق و محبتید..
و این تقدیم به شما..
طفیل هستی عشقند ادمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری
..........
ممنون از حضور شما

[ بدون نام ] چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:23 ب.ظ

سپاس آن عدمی را که هست ما بربود

ز عشق آن عدم آمد جهان جان به وجود

به هر کجا عدم آید وجود کم گردد

زهی عدم که چو آمد از او وجود فزود

به سال‌ها بربودم من از عدم هستی

عدم به یک نظر آن جمله را ز من بربود

رهد ز خویش و ز پیش و ز جان مرگ اندیش

رهد ز خوف و رجا و رهد ز باد و ز بود

که وجود چو کاهست پیش باد عدم

کدام کوه که او را عدم چو که نربود

وجود چیست و عدم چیست کاه و که چه بود

شه ای عبارت از در برون ز بام فرود

HICH چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:25 ب.ظ

عشق تو مست و کف زنانم کرد

مستم و بیخودم چه دانم کرد

غوره بودم کنون شدم انگور

خویشتن را ترش نتانم کرد

شکرینست یار حلوایی

مشت حلوا در این دهانم کرد

تا گشاد او دکان حلوایی

خانه‌ام برد و بی‌دکانم کرد

خلق گوید چنان نمی‌باید

من نبودم چنین چنانم کرد

اولا خم شکست و سرکه بریخت

نوحه کردم که او زیانم کرد

صد خم می به جای آن یک خم

درخورم داد و شادمانم کرد

در تنور بلا و فتنه خویش

پخته و سرخ رو چو نانم کرد

چون زلیخا ز غم شدم من پیر

کرد یوسف دعا جوانم کرد

می‌پریدم ز دست او چون تیر

دست در من زد و کمانم کرد

پر کنم شکر آسمان و زمین

چون زمین بودم آسمانم کرد

از ره کهکشان گذشت دلم

زان سوی کهکشان کشانم کرد

نردبان‌ها و بام‌ها دیدم

فارغ از بام و نردبانم کرد

چون جهان پر شد از حکایت من

در جهان همچو جان نهانم کرد

چون مرا نرم یافت همچو زبان

چون زبان زود ترجمانم کرد

چون زبان متصل به دل بودم

راز دل یک به یک بیانم کرد

چون زبانم گرفت خون ریزی

همچو شمشیر در میانم کرد

بس کن ای دل که در بیان ناید

آن چه آن یار مهربانم کرد

غزل شمارهٔ ۹۷۲ »
« غزل شمارهٔ ۹۷۰

با دو بار کلیک بر روی هر

[ بدون نام ] چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:28 ب.ظ

صوفیان در دمی دو عید کنند

عنکبوتان مگس قدید کنند

شمع‌ها می‌زنند خورشیدند

تا که ظلمات را شهید کنند

باز هر ذره شد چو نفخه صور

تا شهید تو را سعید کنند

چرخ کهنه به گردشان گردد

تا کهنه‌هاش را جدید کنند

رغم آن حاسدان که می‌خواهند

تا قریب تو را بعید کنند

حاسدان را هم از حسد بخرند

همه را طالب و مرید کنند

کیمیای سعادت همه‌اند

در همه فعل خود بدید کنند

کیمیایی کنند همه افلاک

لیک در مدتی مدید کنند

وان هم از ماه غیب دزدیدند

که گهی پاک و گه پلید کنند

خنک آن دم که جمله اجزا را

بی ز ترکیب‌ها وحید کنند

بس کن این و سر تنور ببند

تا که نان‌هات را ثرید کنند

hich چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:35 ب.ظ

تا نقش تو در سینه ما خانه نشین شد

هر جا که نشینیم چو فردوس برین شد

آن فکر و خیالات چو یأجوج و چو مأجوج

هر یک چو رخ حوری و چون لعبت چین شد

آن نقش که مرد و زن از او نوحه کنانند

گر بئس قرین بود کنون نعم قرین شد

بالا همه باغ آمد و پستی همگی گنج

آخر تو چه چیزی که جهان از تو چنین شد

زان روز که دیدیمش ما روزفزونیم

خاری که ورا جست گلستان یقین شد

هر غوره ز خورشید شد انگور و شکر بست

وان سنگ سیه نیز از او لعل ثمین شد

بسیار زمین‌ها که به تفصیل فلک شد

بسیار یسار از کف اقبال یمین شد

گر ظلمت دل بود کنون روزن دل شد

ور رهزن دین بود کنون قدوه دین شد

گر چاه بلا بود که بد محبس یوسف

از بهر برون آمدنش حبل متین شد

هر جزو چو جندالله محکوم خداییست

بر بنده امان آمد و بر گبر کمین شد

خاموش که گفتار تو ماننده نیلست

بر قبط چو خون آمد و بر سبط معین شد

خاموش که گفتار تو انجیر رسیدست

اما نه همه مرغ هوا درخور تین شد

ربیعی پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:08 ب.ظ

سلام.
بوی ماه مهر خیلی بوی باارزشی هست.ادم رو میبره به دوران خرید کیف و پاکن.ادم رو یاد شعر "یار دبستانی من "میندازه.که هرچی میگذره با عشق تر و از اعماق وجودت تکرار میکنی.به قول یه بزرگی کاش بریم به دورانی که تنها غصه مون شکستن نوک مدادمون بود.کاش....
انشاالله بازم قسمت بشه اول مهر بریم سراغ درس و معلم و کیف و صبحانه و ساندویچ

سلام
بله..یادش بخیر..
خب..حالتون چطوره؟..خیلی از شما بی خبریم...جای شکرش باقیه که هر چند وقتی اینجا از شما خبری میشنویم...حالا شما رفتین تو دوره دبستان..همین جندسال پیش هم کلی خاطره داشت.اینطورنیست؟..گروه سمت چپی و سمت راستی و...!!
موید باشید

hich دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:10 ب.ظ

أعوذُ بالله منَ الشیطانِ الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم


الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاصِلِ الْحَمْدَ بِالنِّعَمِ وَ النِّعَمَ بِالشُّکْرِ نَحْمَدُهُ عَلَى آلَائِهِ کَمَا نَحْمَدُهُ عَلَى بَلَائِهِ وَ نَسْتَعِینُهُ عَلَى هَذِهِ النُّفُوسِ الْبِطَاءِ عَمَّا أُمِرَتْ بِهِ السِّرَاعِ إِلَى مَا نُهِیتْ عَنْهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ مِمَّا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ وَ أَحْصَاهُ کِتَابُهُ عِلْمٌ غَیرُ غَادِرٍ وَ کِتَابٌ غَیرُ مُغَادِرٍ وَ نُؤْمِنُ بِهِ إِیمَانَ مَنْ عَاینَ الْغُیوبَ وَ وَقَفَ عَلَى الْمَوْعُودِ إِیمَاناً نَفَى إِخْلَاصُهُ الشِّرْکَ وَ یقِینُهُ الشَّکَّ وَ نَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ إلَهً واحِداً أَحَداً صَمَداً فَرْداً حَیاً قَیوماً دائِماً أَبَداً وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرسَلَهُ بِالْهُدَى وَ دِینَ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَى الَّدینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُون‏ عِبادَالله أُوصِیکُمْ بِتَقوی الله اَلَّتی هِی الزَادُ وَ بِهَ المَعَادُ زادٌ مُبَلِّغٌ وَ مَعَادٌ مُنْجِحٌ دَعا إلَیهَا أَحسَنُ دَاعٍ وَ وَعَاهَا خَیرُ وَاع[1] .
قالَ اللَهُ الْحَکیمُ فى کِتابِهِ الْکَریم: لَنْ ینالَ اللَهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لکِنْ ینالُهُ التَّقْوى‏ مِنْکُم[2]


فلسفه قربانى کسب تقوى است

این گوسفندان و شتران و گاوهایی را که قربانی می‌کنید در هر جا در مِنی یا در مکّه و یا در سایر اماکن ، نه گوشتهای آنها به خدا می‌رسد و نه خونهای آنها ولیکن تقوایی که از ذبح آنها و نحر آنها نصیب شما می‌شود آنها به خدا می‌رسد. یناله یعنی؛به خدا می‌رسد تقوایی را که مُکتَسب از نحر و ذبح این حیوانات است . یعنی چه؟


قرآن کتابى محکم و متقن است

آیۀ قرآن است ، إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ* وَ مَا هُوَ بِالْهَزْل‏ [3] قرآن کتاب فاصل است یعنی مُتقن و محکم و کلام قاطع و بُرنده و شوخی هم نیست و مزاح هم نیست و بر اساس تسامح هم قرآن با انسان صحبت نمی‌کند. این آیه می‌رساند که تمام این قربانی هایی که در دنیا می‌شود و امر به او شده است،گرچه طبعا یک فوایدی دارد که رسیدگی به ضعفا و فقراست،[رسیدگی] به مردم مستحق و مستمندان است، إطعام است، وَلیمه است، إشباع مؤمنین است. إطعام طعام را خدا دوست دارد اینها همه بر اساس خود محفوظ است ولی آن جان و روح و سِرِّ این،آن پاکی و طهارتی است که انسان در اثر این عمل کسب می‌کند. یعنی؛ در اثر قربانی انسان کسب طهارت می‌کند آن به درد انسان می‌خورد . خودِ قربانی و إطعام و ریختن خون این حیوان ، گوشت و پوست را در راه خدا دادن ، اینها همگی متعلّق به این عالم است و به آن عالم چیزی نمی‌رود ، ولیکن روح ونتیجۀ این کار که آن تقوای مُکتَسِبۀ از این هست او به سوی خدا می‌رود ، و حقیقتا به سوی خدا می‌رود و به خدا می‌رسد !


هر عملى ظاهرى دارد و روحى که ظاهر آن در دنیا مى ماند ولى روحش براى انسان باقى مى ماند

یعنی چه که به خدا می رسد؟ (إِلَیهِ یصْعَدُ الکَلِمُ الطَّیبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یرْفَعَه)[4] عمل صالحی که انسان انجام می‌دهد ، عمل صالح هر چه می‌خواهد باشد، برای انسان ایجاد یک روح و یک پدیدۀ نفسی و یک حال بقاء و تجرّد و یک حادثۀ ‌روحانی در نفس می‌کند، که آن به سوی خدا می‌رود إِلَیهِ یصْعَدُ به سوی خدا بالا می‌رود . چه چیزی ؟ الکَلِمُ الطَّیبُ و آن چیزی که موجب بلند شدن کلمۀ طیب و حرکت او به سوی خدا می‌شود عمل صالح است.
پس قربانی عمل صالح است و موجب تقوا می‌شود ، که آن تقوا به سوی خدا بالا می‌رود پس انسان باید دنبال تقوا باشد. البته این مسأله اختصاصی به قربانی هم ندارد، از روی آن آیه (إِلَیهِ یصْعَدُ الکَلِمُ الطَّیبُ)، با تنقیح مناط کلی که می‌توانیم از آیه (لَنْ ینالَ اللَهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها) بکنیم می‌توان استفاده کرد که هر عملی که انسان در دنیا انجام می‌دهد، این عمل یک پیکر و ظاهری و یک جان و روحی دارد، ظاهرش در اینجا می‌ماند و روحش برای انسان باقی می‌ماند .


ارزش هر عملى، به اندازه آن روح و باطنى است که ایجاد مى کند نه به ظاهر آن عمل‏

آ‌ن وقت باید حساب کنیم که این عمل چه اندازه برای انسان ایجاد روح کرده است، [به همان میزان] آن عمل دارای ارزش است . در این جا دیگر مطلبِ طُرُق است. بعضی ها می‌گویند: هر چه عمل در دنیا بزرگ باشد و چشمگیر باشد و ظاهرش و اُبّهت و جلالت آن بیشتر باشد، او بهتر است. حالا ما چه کار داریم که باطن آن چیست ! بعضی می‌گویند نه ! این عملِ ظاهر ، باید بر اساس پدید آوردن آن ملکوت و جان برای انسان باشد،اگر این اثر در آن قوی باشد قیمت دارد و الاّ قیمت ندارد !
این مطلب را قرآن می فرماید. مردم دنیا غالبا چشمشان به ظاهر است هر کس کارهایی بکند که چشمگیر باشد و ظاهر باشد و سر و صدای زیاد داشته باشد به دنبالش می‌روند . به طور کلی طرز تفکّر و سطح اندیشۀ عامّه کوتاه است به همین علّت در یک حدود خیلی خیلی نازلی تأمل می‌کنند و تفکر می‌کنند و به طور کلی می‌توان گفت: که احساسات بر عقول آنها غالب است و مشاهدات بر اندیشه‌های آنها غالب است. بنابراین اگر کسی کارهای خیلی چشمگیری بکند، مثلا فرض کنید که مسجدی بسازد، بیمارستانی بسازد، طبع کتب دینی کند، از این کارها بکند ، در نزد اینها خیلی دارای ارزش است ولی حساب نمی‌کنند که این کارها بر چه اساسی بوده است! آیا بر اساس قرآن و این آ‌یاتی که برای شما خوانده شد و سایر آیات بوده است !؟
اصلا بنای فلسفۀ اسلام بر این گونه امور نیست. می‌گوید: آن عملی برای انسان قیمت دارد که ایجاد روح کند و هر چه عمل در ایجاد آن پدیدۀ روحی قوی تر باشد آن بهتر است . پس بنابراین اگر انسان عملی در دنیا انجام بدهد، و خیلی این عمل چشمگیر باشد، ولیکن از روی تقوا نباشد، از روی خواست خدا نباشد، برای رضای خدا نباشد، در آن شائبۀ خودنمایی و خودپسندی ، آوازه ، صیت ، حس تقدّم ، حسّ تفاخر باشد، اینها به دست خدا نخواهد رسید، اینها متعلّق به این دنیاست. (أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَکُمْ)[5].
اما اینها به درد خدا نمی‌خورد به نزد خدا هم بالا نمی‌رود (ما عِنْدَکُمْ ینْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق)[6] آنچه پیش شماست، دستخوش زوال و نیستی واقع می‌شود، اما آنچه که پیش خداست باقی می‌ماند. آنچه پیش شماست؛ یعنی راجع به شؤون شماست، راجع به شؤون دنیوی است ، آن زیادی دنیا و اعتبار و ثروت و اندیشه های مادی و شخصیت طلبی و زیاد کردن آبرو و خلاصه آن چیزهایی را که در دنیا از نقطۀ نظر دنیویت ، انسان به آنها إتّکال دارد، اینها همه مال شماست در این دنیا ! با شما به آن دنیا نمی‌رود! آنچه پیش خداست، باقی می‌ماند .
آنچه پیش خداست چیست ؟ نه آنچه را که خدا در روز ازل با خودش خلق کرده است باقی می‌ماند! بله آن مسلّم است! آن اسماء‌ و صفات مال خداست قرآن بگوید باقی می‌ماند یا نمی‌ماند متعلق به خداست. ما عِنْدَ اللَّهِ باق آنچه از اعمال برای شما حاصل می‌شود که او برای خداست او باقی می‌ماند. آن پدیدۀ فکری و آن حادثۀ روحی و آن طلیعۀ ‌ملکوتی و آن حالِ خوش و آن اندیشۀ صحیح و آن عقیدۀ پاک و آن صفات و ملکات خوب آنها باقی می‌ماند . بعد از این که انسان از دنیا می‌رود آنها با انسان هست چون پدیده نیست .
شما نمازی که خواندید یک عمل ظاهری بود. وضو گرفتید رو به قبله ایستادید نمازی هم به جا آوردید تمام اینها عمل ظاهر بود دیگر ، اما یک باطنی داشت ، باطنی که ما برای خدا انجام دادیم، باطنی که غرضی از این عمل نداشتیم ، خودنمایی از این عمل نمی‌خواستیم ، باطن این بود که در این حال نماز توجه به خدا داشتیم و با خدا صحبت می‌کردیم، باطنِ آن حالِ خوشی بود که شما در حال نماز و دعا به دست آوردید. این باقی می‌ماند ، چون مادّی نیست.
این عمل مادّی از وضو و نماز مقدمۀ پیدایش آن عمل معنوی است، و هر چه بیشتر آن را پدید بیاورد قویتر است و لذا هر عملی برای انسان بهتر است که مقرّبتر باشد ، مقرّبتر باشد یعنی برای خدا باشد ، برای خدا باشد یعنی حرکتش و تحرّکش برای ایجاد آن پدیدۀ روحی بیشتر باشد این مناط کلی است که قرآن مجید برای ما به دست آورده است .


عید نوروز عید اسلامى نیست بلکه بدعت و انحراف است

امروز روز عید قربان است! عیدقربان یعنی چه ؟ یعنی مردم باید امروز را عید بگیرند ، عید یعنی چه ؟ حقیقتا عید یعنی چه ؟ یعنی روزی است که انسان شیرینی بخورد و شکلات بخورد و بستنی بخورد و دست بزند؟ و یا مثل سابق که در روز عید نوروز حاج نوروز در کوچه ها راه می‌افتاد!؟ بله!؟ انسان هم یک دایره دُنبکی بردارد و بزند و یا اینکه چراغی آویزان کند و قالیچه ای ببندد و این نه!! اگر ما معنای عید را این طور بفهمیم اشتباه فهمیدیم و شاید اگر نام عید به فکر ما برسد و انسان این مظاهر را در ذهن خود متمثّل کند، این ناشی از تربیت‌های غلطی بوده که در زمانهای اخیر بدون اختیار، ما را در آن مسیر سوق داده اند ولی معنی عید این نیست ، معنی عید آن روزی است که انسان ، انسان بما هو انسان نه انسان بما هو حیوان ، نه انسان بما هو جنسٌ أعم ، نه انسان بما هو نامی ،‌بلکه انسان بما هو انسان ، انسان بما هو ناطق، این برسد به یک بهره‌ای که برای او ایجاد فرح و سرور کند و او را پاک کند و تطهیر و تهذیب و طاهر کند و به خدا نزدیک کند . این برای او عید است !


نماز روز عید بخاطر شکر کردن از خداست بخاطر بهره هاى او در این روز

روز عید فطر عید است روز سُرور مؤمنین است برای چه ؟ برای این که مردم همه یک ماه روزه گرفتند، روزها همه گرسنه بودند، تشنه بودند، شبها به عبادت برخواستند، قرآن خواندند، نماز خواندند، حالا که روز عید فطر می‌شود خدا به مردم جایزه می‌دهد ! جایزه چیست ؟ جایزه سبک کردن آنها است. جایزه حرکت دادن آنها است جایزه نتیجۀ یک یکِ از دقائق و لحظاتی است که در ماه رمضان گذشته و برای آنها ایجاد پدیدۀ روحی را کرده و آنها را به طرف این معنای طهارت سوق داده و حرکت داده است . الان روز عید فطر اینها خودشان را سبک می‌بینند و ملائکه هم جوائز برایشان می آورند می گویند : آفرین کاری کردی و امروز روزِ بهرۀ توست. آن وقت به شکرانۀ این انسان می‌رود و نماز می‌خواند. دیگر شیرینی نمی‌خورد. روز شیرینی خوردن یا دایره زدن نیست، توجه کردید! روز نماز است که بر اساس این مُدرکی که خداوند به انسان داده است، انسان باید برود در بیابان و همه در یک جا جمع شوند و نماز بخوانند. خطبه بخوانند، و تکبیر بگویند؛ لا اله الا الله الحمدلله الحمدلله علی ما هدانا و له الشکر علی ما أولانا .خدایا ما تو را شکر می‌کنیم که این توفیق را به ما دادی که ما را امسال زنده نگه داشتی تا ماه رمضان را پشت سر گذاشتیم و کسب پدیدۀ روحی کردیم و این حال برای ما پیدا شد و باید برویم در بیابان و رو به خاک بگذاریم و پا برهنه برویم و عبا را هم بگذاریم روی کمر ، دستها را هم بالا بزنیم و پا برهنه همان طوری که حضرت امام رضا علیه السلام رفتند برای نماز که سنّت رسول خدا بود، این طور انسان به حال شکستگی برود و شکرانۀ این موهبتی را که خدا در یک دوران ماه رمضان بلکه در یک سال به انسان کرده و این نتیجه را در روز عید فطر به انسان می‌دهد، یعنی؛ واقعا برای انسان عید است. یعنی وقتی که شخصی شاگرد مدرسه است درس می‌خواند این در دوران سال درس می‌خواند عیدش آن وقتی است که برگۀ قبولی به او بدهند ، حالا اگر او رفوزه شد و پدرش برای او مثلا یک کت و شلوار یک میلیونی خرید به چه درد او می‌خورد ؟ تمام زر و زینتهای دنیا را به او داد! عید او قبولی اوست ولو با لباس کهنه باشد ! اگر در مدرسه شاگرد اول شد، این برایش عید است. اگر قبول شد این برایش عید است و اما اگر رفوزه شد، حالا این شیرینی بخورد و خوشحالی کند، این چه عیدی است برای او؟


در حجّ همه باید از تمامى تعلّقاتشان بگذرند

پس عید اسلام همچنین عیدیست. عید فطر است ! عید قربان است ! مردم همه از نقاط مختلف حرکت کردند رفتند در منا و امروز دارند قربانی می‌کنند و از زن و بچه و کسب و کار و تجارت و هر کس به هر ذرّه و مقدار در شهر و وطن خود تعلقاتی دارد ، در این سفر دست از همۀ آن تعلقات برمی‌دارد، سر و پا برهنه میرود سراغ خدا میگوید: اللهم لبیک لک لبیک ، زنها که بهترین نقطۀ از بدنشان که همان صورتشان است آن را باید باز بگذارند و پایشان را برهنه کنند آنجا شرافتی نیست آن جا شرافتت را باید بدهی ! مردان هم که بهترین نقطۀ شرفشان سرشان است که آنرا به تاج و عمامه و کلاه مکلّل و معمّم میکنند ، آنها هم باید سر برهنه و پابرهنه بشوند شاه باشد یا وزیر فرقی نمی‌کند و اگر کسی چیزی سرش بگذارد گناه کرده و اگر زنی خودش را بپوشاند گناه کرده باید همه بروند آنجا و دور آن خانۀ خدا بچرخند و (وَ لْیطَّوَّفُوا بِالْبَیتِ الْعَتیق ‏ [7]و لِیشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ[8]) و تماشا کنند ببینند چه خبرهاست!


سفر حج براى انسان قهراً یک حالت تجرّد ایجاد مى کند

دنیا تنها ماده نیست! تنها خوردن و إطفاء شهوت کردن نیست! دنیا تنها گذراندن نیست! بلکه همۀ این گذرانها برای ایجاد یک شیء ثابت است، (ما عندکم ینفد و ما عندالله باق). پس این سفر خواهی نخواهی برای انسان ایجاد تجّرد می‌کند سفر مکّه امروز هم که آسان ترینِ سفرهاست، باز هم مشکل ترینِ سفرهاست. سفر مکه مشکل است، هر کس رفته مکه دیده مشکل است ولو سفرها آسان شده نسبت به سابق ولی در عین حال باز هم مشکل است باید هم مشکل باشد خداوند سفر را این طور قرار داده تا مردم به مشکلات برخورد کنند و قدر این سفر را بدانند.


بیان حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام درباره قرار گرفتن خانه خدا در سرزمینى غیر مطبوع.

امیرالمؤمین علیه السلام در آن خطبۀ قاصعه است در نهج البلاغه می‌فرماید: خداوند اگر می‌خواست این خانۀ خود را در سرزمینهای سبز و خوش آب و هوا قرار می‌داد اگر این طور بود مردم آنجا را تفرجگاه خود قرار می دادند . ولی خانۀ خود را آورد در جایی که گرم و در وسط کوه‌های صَلب که از شدت آفتاب رنگ سنگها سیاه شده است وسط آن جا خانۀ خود را قرار داده و مردم از هر جای دنیا باشند، شاه باشد، وزیر باشد بزرگ باشد، کوچک باشد، باید بلند شود پابرهنه برود دورِ خانۀ خدا روی آن سنگها طواف کند ! برای چه؟
برای این که (إِلَیهِ یصْعَدُ الکَلِمُ الطَّیبُ) آنجا کلمۀ طیب پیدا می‌شود، آنجا انسان باید بار خودش را سبک کند، آنجا از وِزر و ‌آلودگی خود را بیرون بیاورد! آنجا مشاهدۀ منافع کند، منافع ، نه مال و تجارت! منافع آن منافعی که بنیانگذار اسلام حضرت ابراهیم برای خود قرار داد و به دست ‌آورد. آن چه منافعی بود؟


در سرزمین عرفات، هیچ کس در آمرزش خود شک ندارد مگر شقى

آن منافع را حضرت اسحاق و حضرت یعقوب و حضرت اسماعیل آنها به دست آ‌وردند ، آن حالات خوشی که آنها در حج به دست آوردند آن وقوفی که آنها در عرفات کردند ولذا داریم اگر کسی در روز عرفه در عرفات حاضر شود بعد از این که دور آن سنگها ی صِلاب حرکت کرد و طواف کرد و بعد از اینکه بین آن دو کوه سعی کرد و بعد آمد و در عرفات وقوف کرد و نزدیک غروب آفتاب دعا کرد، این اگر گمان کند که گناهان او آ‌مرزیده نشده ، لَا یلُومَنَّ إلَّا نَفْسَه‏ فقط باید خودش را ملامت کند، چه عجب مرد شقیی است که بلند شده از خانۀ خودش رفته برای خدا این کارها را کرده ، آمده از ظهر تا غروب در عرفات برای خدا وقوف کرده باز هم این تردید دارد که آیا خدا گناهانش را آمرزیده یا نیامرزیده است! خوب این مال شقاوت خودش است! چرا انسان به خدا این قدر سوء ظن داشته باشد؟ چرا انسان بر خدا این قدر سختگیر باشد ؟ خدا در را باز کرده می‌گوید : بفرما ! نه ! نخیر!!! خدایا من قابل نیستم تو من را راه بدهی ! بابا چشمت را باز کن مگر کوری؟ ببین در باز است بفرما ! می گوید نخیر در را برای من باز نکردند ! می‌گوییم قبول کن در باز است بیا ! می‌گوید نخیر بنده قابل نیستم! پس تو که قابل نیستی برو!!! معنایش این است دیگر فَلَا یلُومَنَّ إلَّا نَفْسَه یعنی اینقدر در دلِ خودش ایجاد شک و تردید کرده و یأس وارد کرده است که حالا هم که خدا می‌گوید بفرما داخل ، درِ بهشت باز است باز هم قدمش حرکت نمی‌کند.
یکی از رفقا می‌گفت: من خواب دیدم حضرت رسول را یک وقت در قیامت که ایشان به افرادی که در آتش داشتند می‌سوختند با داد و فریاد می‌خواست آنها را نجات دهد و دست می‌کرد در جهنم که اینها را بیرون بیاورد اینها حاضر نمی‌شدند، خیلی عجیب است. حضرت رسول داد می‌زد، فریاد می‌زد، دستت را به من بده تا تو را بیرون بیاورم ! آنها گوش نمی‌دادند و حاضر نمی‌شدند .


معناى قربانى کردن در حج

شرکتِ در جنگهای اسلام ، دعوت به اسلام ، تبلیغات اسلام برای چیست؟ فقط برای از جهنم به بهشت رفتن است؟ أئمه علیهم السلام می‌گویند: بیایید شما را بیرون بیاوریم! ما می‌گوییم: آقا ما بیرون نمی‌رویم! عید قربان همچنین روزیست که همۀ مردم حرکت کردند و رفتند در عرفات وقوف کردند و شب هم آمدند در مشعر آنجا تماشای جمال و جلال خدا کردند و امروز آمدند رمی‌ جمار کردند و قربانی، قربانی یعنی؛ خدایا من همان طوری که حضرت ابراهیم بنیانگذار اسلام خواست فرزند خود و جان خود را در راه تو قربانی کند و تو این گوسفند را به جای او برایش فدیه فرستادی ، فدیه یعنی به جای او! یعنی من فدای شما شوم! یعنی چه؟ یعنی شما باید از دنیا بروی ، من بمیرم برای اینکه شما باقی بمانی! فدیه معنایش این است یعنی فدایت شوم! یعنی اگر تو بخواهی بمیری من فدای تو باشم! من به جای تو باشم این گوسفند فدیه است یعنی به عوض آن قربانی است. حکایت از قربانی می‌کند و گوسفندی که ما می‌کُشیم همین است، می‌گوییم: خدایا ما حاضریم این جان خود را در راه تو قربانی کنیم ، اما الان به ما دستور ندادی که سرت را بِبُر ، این گوسفند را به عنوان نمونه و حاکی از جان دادن و فدا کردنِ خود قرار می دهیم.


شرایط گوسفند قربانى

لذا مستحب است گوسفندی را که انسان در منا قربانی می‌کند خیلی خوب باشد، گوسفند پرقیمت باشد ، یکساله کمتر نباشد ، شاخش خوب باشد ، نر باشد ، گوسفند چاق باشد ، سالم باشد و چشمش خوب باشد ، چپ نباشد ، نابینا نباشد ، بدنش بریده نباشد ، ناقص نباشد و انسان آن گوسفندی که میخرد خودش قربانی کند ، چون نفس قربانی خودِ انسان است ، انسان باید نفسش را قربانی کند و در واقع این قربانی حاکی از نفسِ خودِ اوست، در هنگام قربانی دعا بخواند و نبات هم در دهان گوسفند بگذارد که دهان آن گوسفند شیرین باشد چون قربانی کردن کارِ شیرینی است ! تلخ که نیست ! اینها همه معنا دارد!
آن وقت این کارها را که انسان کرد می‌فهمد لَنْ ینالَ اللَهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها معنایش چیست! من امروز برایم عید می‌شود .
خدا را شکر که ما یک عمری زندگی کردیم در شهر خودمان فکرمان به کسب و کار و تجارت و شخصیتمان بود و در بند این بودیم که چرا او به من سلام نکرد؟چرا او به من اعتماد نکرد؟ در فلان مجلس به من اعتناء نکرد! فلان خانم در مجلس عروسی دخترش چرا ما را دعوت نکرد؟ ما این همه برای او زحمت کشیده بودیم چرا ما را دعوت نکرد؟ آقای فلان چرا ما را در عقد پسرش دعوت نکرد؟ برای عقیقۀ ‌پسرش ما را دعوت نکرد؟ چرا من فلان روز رفتم با اینکه این همه از او جنس می‌خریم به من بیست تومان قرض نداد؟ همۀ فکرهای ما در همین محدوده است فکرهای بزرگترهای ما مگر چیست؟ همین مسائل در یک سطح عالیتر و بزرگتریست! یکی آفتابه می‌دزدد و یکی مثلا فرض کنید که یک صندوقچۀ طلا و برلیان می‌دزد. وقتی مناط دزدی باشد فرقی نمی‌کند، فکر ما از این کثرات بالاتر نمی‌رود.
حالا رفتیم ما حج کردیم و تماشا کردیم و واقعا این مسائل که ما قبلا داشتیم چه بود!؟ این کثرات چه بود!؟ چقدر ما را خسته می‌کرد! چقدر ما را کسل می‌کرد! چقدر ناراحت می‌کرد! ضعیف می کرد! اینجا چه جای خوبیست! اینجا چه زمینه های خوبی است! عرفات چه جای خوبیست! مشعر چه جای خوبیست! منا چه جای خوبیست! طواف کردن چه عمل خوبیست! انسان در بیت الله بنشیند و همین طور خانۀ خدا را تماشا کند چقدر خوب است!
این اعمال و مناسک چیست؟ اینها حقیقتی دارد یا نه!؟ آیا در جهان انسانیت اینها مسئله‌ای است یا نه!؟ می‌فهمد بله اینها اموری حقیقیست! بدبختها آن کسانی هستند که این مسائل را کنار گذاشتند! یک شخصی بود این می‌گفت: من تمام عمرم را در اروپا و امریکا و دانشگاه‌ها سپری کردم یک سال یکی از رفقای من به من گفت: آقا شما همه کار کردید دیگر حالا یک توبه ای کن! حجی برو! خودش به من می‌گفت: چون یک روز با یکی از بستگان ما که می‌خواست مکه برود با هم آمدند ، ما که نمی‌شناختیم او را، خودش تعریف می کرد می گفت: اولین سفر را که رفتیم گفتم میروم برای تماشا کردن! این سفر را برای تماشا برویم ، گفت: خدا شاهد است آن لذّتی که من از آن سفر بردم تا به حال هیچ لذّتی در دنیا به پای آن لذّت نرسیده و اصلا نمی‌شود لذّات را با او قیاس کرد و از آن سفر تا به حال این سفر یازدهم است که می‌خواهم امسال بروم و تا حالا هر سال رفتم!


روز عید یعنى روز جایزه و قبولى ؛ عید حقیقى؛ عید غدیر است

خوب این انسان جلب ماهیت می‌کند ، این همان تقواست. پس بنابراین ما مسلمانها باید متوجه این جهت باشیم که اساس زندگی خود را بر تقوا قرار بدهیم و عید را روز جایزه و قبولی بدانیم. و عید قربان برای کسی عید است که بداند اعمالش قبول است، عید قربان برای کسی بهتر است که جایزۀ ‌بهتری گرفته باشد ، نمرۀ بهتری گرفته باشد ، حالِ بهتری پیدا کرده باشد ، تجرّدش بیشتر شده باشد ، این برای او عید است نماز عید بخواند و شکر خدا را به جای بیاورد این برای او عید است ولی عید برای خوردن و ‌آشامیدن و اینها نیست و اصلا عید حقیقی این عید است.
عید حقیقی عید غدیر است که ما به مقام ولایت معرفی شدیم ، ما امیرالمؤمنین را شناختیم! اگر ما نمی‌شناختیم تکلیف ما چه بود؟ ما امیرالمؤمنین را نمی‌شناختیم ، ما از این سِیف تبعیت نمی‌کردیم ، ما بر اساس تشیع و ولایت نبودیم ، حالا فرض بفرمایید تمام بدن ما را با الماسها با لباس الماس بافت می پوشانیدند، این چه فایده ای برای ما داشت ؟ امیرالمؤمنین دست گذاشت روی عقل ما و با عقل ما سر و کار پیدا کرد. یعنی؛ ما را از مرحلۀ بهیمیّت به انسانیت رسانید، به ما شَرَف داد!! اما مکتبهای دیگر در عقل انسان تصرف نمی‌کنند ، در مادّۀ انسان تصرف می‌کنند! هر مکتبی را شما می خواهید ببینید ، ببینید ! و لذا روز عید غدیر عید است.


وظائف مؤمن در روز عید غدیر

روایت داریم در روز عید غدیر کسی روزه بگیرد ثواب هشتاد هزار سال روزه می‌برد ، صدقه بدهید ، دیدن برادران مؤمن بروید به آنها بخاطر ولایت تهنیت بگویید ، بَه بَه از امروز که شما به ولایت رسیدید برای بچه‌های خودتان لباس عید را در روز عید غدیر بخرید ، لباس نو به تن کنید، عبای نو به تن کنید، چارقد نو سر کنید، لباس نو تن کنید ، اگر ندارید یک کلاف ابریشم نو گردن خودتان بیاندازید که ما امروز یک چیزِ نو خریدیم ، اینها سنت است!!!
حالا ببیند ما تا چه اندازه عقب رفتیم تا عید قربان رفت! عید فطر رفت! عید غدیر رفت! و عیدهای جدید نوروز آمد سرِجای آن نشست و عید نوروز چیست ؟ هیچ اساس اسلامی‌ندارد!!! یک بدعتی است!!! لباس می‌پوشیم ، لباس نو می‌پوشیم ، خانه را تکان می‌دهیم ، دیدنِ همدیگر می‌رویم ، هر فجایعی را که شما فرض کنید در عید نوروز پیدا می‌شود و ما هم که مسلمان هستیم می‌گوییم آقا ما می‌رویم دیدن فلان کس اما به قصد تبعیت از سنّت زردشت نمی‌رویم ما به قصد دیدن می‌رویم ! خوب بندۀ خدا می‌خواهی دیدن کنی چرا پریروز نرفتی ؟ چرا اصلا این مبدأ را عید غدیر قرار نمی‌دهید ! اصلا اسلامِ اسلام به چیست؟ ما که مسلمان هستیم و ادعای تحرّک داریم و ادعای تعهّد داریم آیا نباید کارهای خودمان را بر یک اساسی قرار بدهیم ؟ این مسئله‌‌ای است!
ما اگر عید غدیر را عید قرار بدهیم و دیدن همدیگر برویم و لباس نو بپوشیم و تبریک بگوییم و تهنیت بگوییم و در مجالس و محافل ، ذکرِ اهل بیت کنیم و فضایل امیرالمؤمنین را بگوییم و خصوصیات ایشان را بگوییم و اصلا این امر را زنده کنیم کما این که زنده کردند ، این می‌شود برای ما عید ! اما نه اگر دائما خودمان را آوردیم پایین آوردیم پایین پایین ، از تعقل افتادیم به احساسات و این حرفها! که آقا ما در عید نوروز اگر فرش خانه را عوض نکنیم و فلان تلویزیون را اجاره نکنیم و فلان دکور را نیاوریم می‌آیند خانۀ ما و می‌گویند فلان کس فقیر است آن وقت می‌رود در یک عید نوروز مبلغ زیادی می دهد یک دست مثلا اسباب زینت اتاق کرایه می‌کند که وقتی می‌آیند دیدن می کنند آبرویش نرود ، این بیچاره که خودش ندارد و مثلا روی زمین می‌نشیند! اینها همه بدبختی است، اینها همه انحراف است و مؤمن آن کسی است که دارای تفکّر و تعقّل باشد. خدا انشاءالله که همۀ ما را از سطح احساسات به مرحلۀ تعقل برساند و از دیدن و شنیدن و پیروی آراء باطل و افکار کوتاه و کوتاه کننده به درجۀ ‌تأمّل و تفکّر و درایت و آن حقیقت ولایت برساند.
حقیقت ولایت یعنی همین نقطه‌ای که انسان را دعوت می‌کند به واقعیت و به بطن واقعیت و از همۀ عوارض و زوائد انسان را میرهاند. خدا انشاءالله همۀ ما را به این مقام معرفی کند.

مریم سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:41 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

خوشا آن بنده با عهد و پیوند

که دارد بازگشتی با خداوند

به کام خویش اگر چندی رود راه

چو باز آید نیاز آرد به درگاه...

عرفه مبارک

ممنونم از لطف همیشه شما..
البته اینک که پاسخ میدهم شام عید قربان است..
امیدوارم از برکات این ایام عزیز بهره مند شده باشید..

قاصدک چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:35 ب.ظ

سلام اگر تونستید یه سر به وبلاگم بزنید دوست دارم نظرتونو در مورد شعرم بدونم

سلام برشما..
رفتم!.خیلی زیبا بود..
موید باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد