نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

آخرین جملات

بسمه تعالی 

برادر بسیار عزیز و گرامی سید سعید خاتمی  

السلام علیک و علی جمیع عبادال..الصالحین 

امیدوارم آن برادر گرامی تندرست و شاداب با روحی مطمئن و استوار و کوشا و پرتلاش در راه خدا زندگی را بخوبی و آنگونه که رضای حقتعالی میگذرانده باشید.اوضاع در اینجا در وضعیت خاصی است و نیروهای اسلام خود را برای آغاز کردن یک حمله بزرگ و سرنوشت ساز دیگر آماده میکنند. 

این بار اسباب مادی قضایا تا حد زیادی آماده است. حال یک مسئله است و آن اینکه آیا ما شایستگی آن داریم که خداوند ما را وسیله جاری شدن پیروزی جنود ا.. بر شیطان و جنودش قرار دهد؟............................................ 

................. 

................ 

اگر خداوند خواست ما هم در عملیات شرکت خواهیم کرد. یقینا این بار نیز مانند همیشه خونهای پاکی بزمین خواهد ریخت و انسانهای شریفی به محضر قرب حق راه خواهند یافت و باز خواهران  وبرادران-پدران و مادران و فرزندانی دیگر در سوگ عزیزانشان به عزا خواهند نشست و باز خونهای براه خدا ریخته شده شهیدان  نهال انقلاب اسلامی را آبیاری خواهد کردو  

نونهالان جدیدی خواهد رویانید و  شیرمردان دیگری را روانه میدان خواهد کرد 

و عاشقان دیگری را گریزان به دشت و صحرای خونبار خوزستان 

و انسانهای خفته دیگری را بیدار  و آلودگان دیگری را پاک  و ظلمتهای دیگری را به روشنایی 

و نشستگان دیگری را به قیام  و مایوسان دیگری را امیدوار و  دربندان  دیگری را آزاد 

ومستان دیگری را هوشیار  و دشمنان دیگری را دوست  و دودلان  دیگری را یکدل 

و عاشقان دنیای دیگری را دوستدار آخرت  و بی تفاوتان  دیگری  را جدی 

و دشمنان انقلاب  دیگری  را دوستدار انقلاب  و  یاران  دیگری را بی یار  خواهد نمود. 

و در این میان باید تسلیت و تبریکش را به  آن پیرروشندل  و آنکه این همه آوازه از اوست و  

هم آنکه تن های  مرده را حیات بخشید  و آبهای گندیده در گودال کویر را به دریای  حیات طیبه 

متصل کرد و خون دل خورد  و پیر شد و دلش بدرد آمد و هرچند صباح  خروشی دیگر  و فریادی دگر  که  آی وارثان تن های چاک چاک  و آی وارثان خون مصطفی  و وارثان خونهای ریخته شده در  

سیاهچالها و آی شاهدان بدن پاره پاره دستغیب و ای ناظران پیکر خون آلودمطهری پاره تن  

و حاصل عمرم ...با ره آورد رسول ا.. چه میکنید؟......... 

.......................................................................... 

و آندم که صبح بدمد و خورشید بر تن های برزمین افتاده بتابد   آفتاب چه خواهد دید؟ 

میدانی چه؟ 

عاشقانی  در وصل یار فداشده و به وصال رسیده و بدوپیوسته!  و جنایتکارانی سرخوش از  

این جنایت    

و آندم ذره ذره عالم بر این همه گذشت  آفرین خواهد گفت  و  

بار دیگر حلقه های چشم محرومین در عزای از دست دادن دردمندانی دیگر پر آب خواهد شد  

و ملائک در حیران و خداوند به آنان خطاب خواهد کرد که  انی اعلم مالا تعلمون.... 

آی ملائک  می بینید که چه سان پر میزنند  و چه سان  پر میکشند؟؟!! 

..................................... 

و ای شهیدان  سوگند به نفس های آخرتان  و سوگند به قلوب مصفا و به حق پیوسته تان 

و سوگند به آن لحظه جان دادنتان که بر صراط شما خواهیم ماند  و یاد شمارا و راه شما را  

در گوشه دل تا ابد زنده نگه خواهیم داشت و  

انشاا.. شما را در جنه عالیه دیدار خواهیم نمود.... 

به امید آنروز..... 

سید احمد رحیمی 

==================================== 

پی نوشت 

در پست قبلی وعده دادم که نامه ای از شهید رحیمی  را در اینجا بیاورم.. 

نامه ای که مشاهده میکنید ..متن نامه شیهید دکتر سید احمد رحیمی  به طلبه شهید  

سید سعید خاتمی  است  که ظاهرا چند روز قبل از شهادت شهید رحیمی نگاشته شده 

است  و خود این متن  میتواند اوج و عظمت روحی و معرفی و عرفانی شهید رحیمی را برای 

خواننده ترسیم کند. 

مخاطب نامه یعنی شهید خاتمی در تاریخ فوق یعنی اردیبهشت ۶۲ دانش اموز سال آخر  

دبیرستان طالقانی بیرجند رشته علوم تجربی بود..که علیرغم اینکه نزدیک به ایام امتحانات  

سال آخر بوده اما در جبهه حضور داشته است. شهید خاتمی بعد از اتمام دبیرستان  در 

شهریور همین سال باتفاق این حقیر عازم حوزه علمیه قم شد..و در آنجا باتوجه به معدل بالای  

دیپلم در حوزه پذیرفته و در مدرسه رسالت واقع در کوچه ممتاز مشغول به تحصیل شد. 

فاصله مهرماه ۶۲ تا اسفند همان سال چند ماهی بود که ما از فیض حضور این عزیز در آن  

مدرسه بهره مند بودیم...و خاطرات زیبایی از آن چند ماه با این عزیز برایم بجای مانده است. 

ایشان که با جمعی دیگر از طلاب آن مدرسه عازم جبهه شده بود در اسفند ۶۲ در عملیات 

خیبر بشهادت رسید و پیکرش در مزار شهدای یک بیرجند بخاک سپرده شد..روحش شاد...

خاطره تشییع

حرکت بسوی بیرجند

لحظات انتظار در فرودگاه تهران جهت مسافرت به مشهد برای شرکت در تشییع جنازه! آری تشییع جنازه.. تشییع جنازه عزیزی از دیار کربلای حسین ع.. برادر احمد. برادری که به حق شهادتش کمر برادران او را شکست و فرمایش امام حسین ع را در شهادت برادرش ابوالفضل برایمان عینی کرد.

مثل اینکه تا دستمان به بدن پاک و پرخونش نرسد و بر جنازه و یا حامل پیکر آن عزیز بوسه نزند این خبر برایمان باور کردنی نیست.

نه من هنوز فکر میکنم احمد زنده است. البته زنده بودن به معنای جسمی و الا از نظر روحی ومعنوی او همیشه زنده خواهد بود که ما را ار آن درجات قرب و معنویت او جز بهره های اندکی که گاه در برخوردی با او از او ظهور میکرد خبری نیست. آنچه برای ما محسوس بود و خود احمد بعنوان یک وجود پربرکت و حماسه ای بود که میگویند دیگر ما را به آن وجود عزیز راهی نیست....

میگویند احمد دیگر در میان ما نیست . او به جمع پیامبران و اولیائ خدا رفته است.. آه آه  باور کردنی نیست.

تشییع  چه تشییعی؟

مگر چقدر این تشییع مهم است که با هواپیما میروی؟

درس را رها کردی؟گویا از خود بیخودی؟

مگر چه شده است؟

احمد

به شهادت رسیده است!

آری  احمد  احمدم

وبرادر عزیزم به خدا پیوسته است.

.......................

خاطره روز تشییع

امروز بیرجند عاشورایی بپا شد. عاشورای خون.خون فرزندی مظلوم و پاک از سلاله نبی اکرم.پاسدار اسلام سرداری رشید و فرماندهی لایق.

امروز بیرجند خون سخن گفت. سخن گفتن خون در آنجا که دیگر فریاد بجایی نمیرسدو باید با انتخاب شهادت به ادای رسالت پرداخت.امروز بیرجند در تشییع جنازه سخن گفت....

...........

و امروز ما پس از تشییع پیکر عزیزمان از بیرجند میرویم به این امید که دیگر به آن برنگردیم چرا که 

بعد از احمد دیگر بیرجند برای ما خیلی تنگ و تاریک است...مگر اینکه برای زیارت مزارش و مزار دیگر عزیزان گاه بیاییم و یا ......و یا هم اگر خدا بخواهد و لیاقتش را عنایت فرماید برای همجواری با احمد و پیوستن به او همچنانکه او رفت.......

===============================

پی نوشت

متن فوق یکی دیگر از یادداشت های منتشر نشده شهید شهاب است که دقیقا 30 سال قبل در چنین روزهایی نگاشته شده است. که در همین روزها پیکر سوخته سردار رشید اسلام دکتر سید احمد رحیمی در بیرجند تشییع شد...

من آن روزها سال چهارم (سال آخر) دبیرستان مشغول به تحصیل بودم و از خاطرم نمیرود شور و هیجانی که در آنروز در میان بچه ها پدید آمده بود..و تشییع بی نظیری که منجر به تعطیل شدن دبیرستان ..شد..شهید احمد برای ما الگویی عینی از همه جهت بود.. هنوز حلاوت و شیرینی کلاسهای احمد که کتب شهید مطهری را در مسجد خضر برای ما تدریس میکرد.. از خاطرم محو نشده است.او که دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران بود و بدلیل ضرورتهای زمان خودش و در زمان تعطیلی دانشگاهها در صحنه های مختلف انقلاب.. نقش آفرینی میکرد.. بحق از نخبگان علمی و معنوی ملی بود...ولی افسوس که قدر و منزلت او نیز در میان ما ناشناخته ماند. انشاا.. در پست بعدی یکی از دست نوشته های آن عزیز را منتشر خواهم کرد...

طوبی له و حسن مآب