نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

احمد از نگاه محمد!

در فراق احمد

برادر جان  دل بهانه میگیرد و میل به ادامه سخن دارد......

اگر از من بپرسند او کیست؟ میدانی چه میگویم؟.......

گریه بلند مادر مرده مانند در جلسات روضه امام حسین(ع)

چشمهای قرمز شده از زیارت عاشورا و جامعه  اما در گوشه اتاق خلوت خانه!

زمزمه های دعای عرفه در کنار جبال خلوت دور از جبهه و استدعای:خدایا میخواهم در جایی بمیرم که هیچکس مرا نشناسد...

عرفان و تجلی در دل شبهای تاریک و لحظات عملیات .. بدنبال یار

وداع آخرین با آسیه که پدر بر صورت کوچک دختر نظر میکند اما بوسه نمیزند!مبادا تعلق پدری از سرعت حرکت بکاهد!

در جلسات که تکیه اش این بود که به خود بپردازیم و خود و اعمال خویش را بررسی کنیم

چهره ای مصمم و بانشاط پرکار  پرسوز  صریح  خستگی ناپذیر  و آشنا برای اندیشه های جوان و جستجوگر

معلمی بزرگوار و خط دهنده برای بینشهای بیدار  افکار شاک و مضطرب و مغزهای آماده و مستعد

فرماندهی لایق برای عاشقان خدمت و شهادت..

و بالاخره وجودی حاضر و شاهد در همه صحنه ها:

در کلاس دانشگاه و درس حوزه

در تریبون ارشاد و سخن و در مباحثه های علمی و دینی و اجتماعی و سیاسی

در کنار محرومین و برعلیه مرفهین

 در کوچه ها و میادین و بازار و تظاهرات قبل از انقلاب و ..بعد از انقلاب ...در کمیته و سپاه و..

مقاوم و روشنگر در برابر همه جریانات و خطوط و پابپای پیشتازان ..در همه خطوط مقدم انقلاب

در لانه جاسوسی در انقلاب دوم و در پشت تریبونهای افشاگرانه..

...و در تحمل همه گونه مشکلات و سختی ها و شماتتها و سرزنش ها...

و همراه با آقایش امام حسین(ع)

 و بالاخره جلودار و پیشقدم در خاکریزهای جنگ و جبهه  و به حسین پیوستن و چون حسین و یارانش برای همیشه درخشیدن....

=====================

پی نوشت:

متن فوق متن سخنان شهید محمد شهاب در توصیف شهید سید احمد رحیمی است.

امروز سالروز شهادت شهید شهاب در عملیات والفجر 8 است. دیروز پس از کلاسی سخن از شهید رحیمی بمیان آمد..و همانجا این جرقه زده شد که در سالروز شهادت شهید شهاب جملات این شهید را در توصیف آن شهید منتشر کنم. لازم بتوضیح است که ایندو شهید پیوستگی فکری و روحی شدیدی با یکدیگر داشتند. شهید شهاب بعنوان روحانی جوان و روشن و مبارز حوزه علمیه قم و شهید رحیمی بعنوان دانشجوی نخبه پزشکی دانشگاه تهران  د رهمه فعالیتهای قبل و بعد از انقلاب دوشادوش هم تلاش کردند و سرانجام شهید رحیمی در سال 62 و شهید شهاب در سال 64 بشهادت رسیدند.شهید شهاب در غم فراق احمد بسیار سوخت .. و متن فوق گوشه ای از دلنوشته های وی در مورد احمد است...طوبی لهما!!!

خوشحال میشوم دوستانی که این صفحه را میبینند نظراتشان را به این حقیر منتقل نمایند


نظرات 26 + ارسال نظر
قطره های باران جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:11 ق.ظ http://rainsdrops.blogfa.com

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله بل احیاء عند ربهم یرزقون.
سلام
ممنون از حضورتون خیلی خوب و تکان دهنده بود و انشالله که رهرو راهشان باشیم.

sسلام بر شما . ممنونم از حضور شما و اظهار نظر تان... موید باشید. التماس دعا

[ بدون نام ] جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:31 ق.ظ

سلام
عید بزرگ میلاد رسول رحمت و ششمین اختر تابناک امامت بر شما مبارک
متن خیلی زیبایی بود
کاش قسمت ما هم شهادت بود

سلام بر شما
عید بر شما هم مبارک باشد..
ممنون از حضورتان

ریاضی 85 جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:12 ق.ظ

استاد این نوشته بسیار زیبا بود
من از خواندنش لذت بردم
خوشا بحالشان با آن احساساتشان
ان شاء الله ما هم بتوانیم مثل آن ها باشیم

سلام. خیلی لطف کردید. مطلبی به ادرس شما فرستادم. ظاهرا نرسید. از حضور شما خوشحال شدم. التماس دعا

نرگس جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:02 ق.ظ

چقدر دورم از دنیای آنها .... چقدر دورم از انسانیتی که در جام وجودم ریخته شده , اما من قدرناشناس چه باقی گذاشتم از آن ؟
دلگرفته ام از خود بزرگوار . می آیم باز و می خوانم باز که بسیار محتاج خواندنی این چنینم . سپاسگزارم .

راستی , با سرای استاد قهرمان , سنگین نباشید برادر ... هنوز و همیشه چشم به راه آمدنتان و نظرات زیبایتان هستیم .

سلام.
از حضور شما ممنونم. و ازدیدن نظرات شما خرسند میشوم.انشاا... امیدوارم خداوند همه ما را توفیق بیشتر عنایت فرماید...

نرگس جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:03 ق.ظ

چرا سلام را فراموش کردم ؟!

سلام . روز آدینه تان بخیر و سلامت .

باز هم سلام...موید باشید

هیچ جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:26 ق.ظ

هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل گردم از آن

به راستی که حالات آن سفر کردگان جز با مفهوم عشق قابل بیان نیست..
خیلی خوش آمدید.. درودو سلام خدا برشما...

سلام... جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ب.ظ

شهادت را نه در جنگ،در مبارزه می دهند ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند...
سلام.بسیار زیبا بود مثل همه ی روزهای پر از شور و معنویت که با دستنوشته های شهید شهاب و سر مزار شهید داشتیم و حالا که درگیر روزمرگی ها شدیم به شدت دلم هوای اون روزها را کرده ...

ممنون و التماس دعا استاد......

سلام برشما
ممنون از حضور تان...
التماس دعا

ریاضی 85 جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:08 ب.ظ

دوباره سلام
یادم رفت من این روز بزرگ و خجسته رو به شما و همه دوستان تبریک بگویم
راستی من مطلبی دریافت نکردم

باز هم سلام
ممنون. بنظرم ادرستون اشکالی داشت یا هم ...

اپسیلون جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:21 ب.ظ http://anti-ebliss.blogfa.com

سلام
در برابر انسان های بزرگ و بندگان مخلص خدا ...حرفی برای گفتن ندارم . چون کمتر از اینم که...

سلام.
ممنون از حضورتان
موفق باشید

سلام... جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:35 ب.ظ

رفتن به جهاد نفس راهی است بزرگ/از جبهه گریختن گناهی است بزرگ/ما بر سر پست انقلابیم اکنون/ خفتن سر پست گناهی است بزرگ...
یوم الله بزرگ 22 بهمن رو به شما تبریک میگم انشالله شرمنده ی خون شهدا نباشیم و استوار و مصمم در مسیر شهدا و انقلاب حرکت کنیم...

سلام
انشاا..که همینطور باشد..
ممنون از شما...التماس دعا

سیّد محمود نوربخش جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ب.ظ

در این واپسین ساعات روز میلاد میلاد مسعود سرور کائنات صلی الله علیه و آله و سلّم و فرزندش جعفربن محمّد الصادق علیه السلام که عالم غرق سرور است، برای اولین بار به وبلاگ مراجعه کردم . یاد هر یک از این دو عزیز کافی است که مرا را از خود بیخود کند. از خود پرسیدم اگر محمد زودتر از احمد می رفت ! احمد چه می نوشت؟ پاسخ احمد به مقاله محمد چیست؟ نوشته زیر برداشتی است از نگاه احمد به محمد، لذا عنوانش را گذاشتم "محمد از نگاه احمد!"

محمد از نگاه احمد!
جمعه 21 بهمن ماه سال 1390
در فراق محمد
برادر جان دل بهانه میگیرد و میل به ادامه سخن دارد......
اگر از من بپرسند او کیست؟ میدانی چه میگویم؟.......
گریه های بلند و گاه آهسته ات را در دل شب ها در داخل و خارج از شهر، در شب های قدر، در مصلی و فریاد عاشقانه ات "دیوانه ام دیوانه دیوانه ی حسینم".
ناله هایت در دعای کمیل و ندبه و سمات در دوران نوجوانی و هیئت فاطمیه، تفاوت آشکارت با همه هم سن و سالان، بطوریکه معلمینت و همه را به شگفتی وا می داشت، بعد ها همین وضع را در حوزه داشتی ، شهید قدوسی و بسیاری از استادان تو را می ستودند.
سخنرانی هایت در نوجوانی که در حد یک خطیب توانا بود، صدای زیبایت که جاذبه خاصی داشت و مجالس را متحول می کرد، قدرت نفوذ و جاذبه عجیبت که افراد بسیار دور را به راه می آورد. اکثر جوانان انقلابی این شهر شاگردان تو بودند.
روضه هایت، نوحه هایت، نماز شب و آرزوی شهادت و اخلاصت و عشق به ائمه اطهار (ع)
گفتی: "خدایا، من هرچه کردم بد کردم، ریا کردم، ظلم کردم اما یک افتخار دارم و آن این است که روضه خوان ائمه تو بوده ام، خدایا بر فرض که هیچ وقت در عمرم سابقه اخلاصی نباشد به بزرگی و عظمت خود ابا عبدالله و ائمه طاهرین(ع) این روضه خوان بیچاره را از درگاه خویش مران"
مبارزات مداوم، پایداریت در راه ایمان و عقیده از دوران سیاه طاغوت تا هنگام شهادت.
ساده زیستیت، زندگی بسیار معمولی،نداشتن محافظ خورو و . . . حتی در زمان دادستانی.
داستان حَجت که خود حدیث دیگری است، مراقبت از نفس و حساب کشی و سوغات حج که خریدی برای جبهه بود نه خود.
در آخرین و صیتنامه (عملیات والفجر 8 پنج روز قبل از شهادت در اولین فراز نوشتی: "در عمر سراپا گناه و آلودگی خویش نکته روشنی نمی بینم که به آن امیدوار باشم جز همین چند کلمه روضه ای که گاه و بیگاه بیاد حسین (ع) زمزمه کرده ام . . . "
و آخرین فراز آن که اعتقادت را با ذکر کلام ابا عبد الله بیان کردی: "اِنَّ الحُسَین یَشهَدُ اَن لا اِلهَ وَحدَهُ لا شریکَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ . . . "

سلام بر سید محمود عزیز
خیلی خوش آمدید. و چقدر صفا آوردید..
نمیدانم ولی گمان میکنم هر کس این متن را ببیند کاملا احساس میکند که نویسنده خود در فضای 26 سال قبل است...با همان صفا و صمیمیت..
و ایکاش که ما قدردان آن صفا..آن معنویت..باشیم
که امروزه و همه روزه سخت محتاج آنیم...
واقعا از دیدن نوشته شما.. که خود از یاران نزدیک آن دو سرو بلند قامت بوده اید و همان رایحه از شما استشمام میشود مشعوف شدم...
الطاف الهی قرین لحظه لحظه شما
التماس دعا

هیئت بیت الشّهدا بیرجند جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ب.ظ http://www.beitoshohada.mihanblog.com

بسم الله الرّحمن الرّحیم
با سلام .وبلاگ ساده و در عین حال کامل و جالب بود.زیرا آنچه را که نوشته شده بود ، مخصوصاً متن احمد از نگاه محمد واضح بود که این متن از عمق وجود نوشته شده.امیدوارم که فعالیت این وبلاگ همچنان ادامه داشته باشد.خیلی خوشحال میشوم که به وبلاگ هیئت هم سر بزنید و نظر خود را درج کرده و ما را راهنمایی کنید و اسم ویلاگ را در پیوند های خود قرار دهید.
التماس دعا ، مخصوصاً برای بچه های بیت الشّهدا و خانواده هایشان.

سلام بر شما
از حضور شما عزیزان بسیار خرسندم
تقارن آشنایی ما باهم در سالروز شهادت این عزیز را بفال نیک میگیرم
چه اینکه محل آشنایی نیز خانه این شهید بود
حتما از همراهی و نظرات شما بهره خواهم برد
دعاگوی شما و ملتمس دعای خیرتان هستم

فاطمه فنودی شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ب.ظ http://pang-pang.blogfa.com/

سلام
عصر آن پنجشنبه مبارک رفتم مزار شهدا دیدن سید احمد
حال و هوای تازه ای بود
حال خوشی دارم استاد که قابل وصف نیست فرق این دیدار سید احمد با دیدارهای قبلیم این بود که احساس می کردم خودش مرا دعوت کرده بود . روزگار عوض شده استاد من باور دارم که بازگشت سید احمد در شب میلاد پیامبر رحمت نشانه خوبی است... دعا کنیم برای شهادت خودمان

سلام
الحمدلله .. خدا را براین نعمت سپاس میگویم
انشاا.. خود آن عزیزان دست گیر ما باشند چراکه
شهیدان زنده اند ا.. اکبر
التماس دعا

سهبا شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

سلام . عیدتان مبارک بزرگوار .

سلام بر شما
عید شما هم مبارک
ممنون از لطف شما

مریم شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:11 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

خداوندا ! فقط میخواهم شهید شوم . شهید در راه تو. خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده . خداوندا ! روزی شهادت میخواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت . ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی . ای خداوند کریم ! تو کرمی کن .لطفی بفرما! مرا شهید راه خودت قرار ده
با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق .
***************************
سردار شهید احمد کاظمی

سلام استاد
درد دارد که دوستی داشته باشی و صمیمی هم باشید و او زودتر از تو پر بکشد و تو دوسال انتظار کم نیست
ممنونم از درج این مطلب چقدر آرام گرفتم چرایش را نمیدانم

سلام بر شما
خیلی ممنون از اینکه آمدید و جمله ای از شهید کاظمی هم هدیه کردید.
برایم جالب است که این مطلب حتی برای کسی که از این افراد جز همین چند سطر نمیدانند آرامش بخش است..باید بپذیریم که حقیقتی ماورایی در زندگی این شهداست که همان بما آرامش میدهد. خوشحالم که اینچنین بوده... باز هم از حضورتان تشکر میکنم....

مریم یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:00 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

برایم جالب است که این مطلب حتی برای کسی که از این افراد جز همین چند سطر نمیدانند آرامش بخش است.
بازهم سلام
ببخشین باور کنین من متوجه منظورتون از این یه جمله نشدم
یعنی ؟!
بگذریم خودتان بگویید منظورتان چه بود بهتر است!

سلام
شماگفته بودین که این مطلب برای شما ارامش بخش است در حالی که شما ازاین شهدا شناختی از قبل ندارید. منظورم همین بود که این نشان دهنده تاثیر زندگی شهدا در افراد است...بهتر شد؟یا باز هم ...؟!
بهرحال ممنونم از شما

مریم یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

ممنونم از درج این مطلب چقدر آرام گرفتم چرایش را نمیدانم

من اینگونه گفته ام استاد نگفتم که تازگی دارد
تازگی!!! چه واژۀ کهنه ای

حالا باز من نمی فهمم منظور شمارا!!!!

[ بدون نام ] یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:37 ق.ظ

سلام

سلام برشما
؟؟

سارا یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ق.ظ http://chamran1309

سلام

سلام برشما

سارا یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:19 ب.ظ http://chamran1309

بعضی ازوزهاکه به طو اتفاقی به سپاه پاسداران شوش می آمداز وقت ناهار گذشته بود. خسته بود وگرسنه.اما حجب وحیای کم نظیرش اجازه نمیدادکه غذایی طلب کند. چند کیسه نان خشک محلی که به صورت کمکهای مردمی برای ما فرستاده بودندجلوی تدارکات گذاشته بود. روزی ازآنجا میگذشتم که دیدم آقا صدرالله یکی ازآن کیسه ها راباز کرده وخیلی ساده و بی پیرایه نان خشک می خورد. ظرف آبی هم درکنار خود گذاشت که گاهی جرعه ای از آن مینوشید. از دیدن این صحنه شرمنده شدم وسخت تحت تاثیر قرارگرفتم . گفتم :<برادر فنی غذاداریم بفرماییدتابچه هابیاورند.>
گفت:< نه برادراحمد دعاکن که خدا بخاطر همین مقدارنان خشک ازمن بگذرد چون کاری برای اسلام انجام نداده ام .>
سردارشهیدصدرالله فنی


سلام استاد. خداقوت. صبح مطلب رو نوشتم اما ارسال نشدفقط سلام رو نوشتم که ارسال شد.
خوندن خاطرات شهداآدم رو سبک میکنه بعدهم دوتابال میده وبعدهم حس قشنگ پرواز...
توی این چندسالی که دررموردشهدامیخونم ومینویسم همیشه برام تازگی دارن وانرژی خاصی به من میدن وبایدبگم که از عمق جانم دوستشان دارم...
انشاا... که ادامه دهنده ی راهشان باشیم .
مطلبی هم که نوشتید فوق العاده زیبا بود.

التماس دعا

سلام
دست شما درد نکنه.. چه مطلب قشنگی فرستادید
واقعا از پیام های دوستان .. به عمق تاثیر شهدا پی می برم
خیلی ممنون از حضور شما و از مطلب شما

فاطمه فنودی دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:42 ق.ظ http://pang-pang.blogfa.com/

شیعه جریان دارد...
بروزم استاد و منتظر حضور شما

زیبایی شیعه بهمین جاری بودنش است
انشاا..
ممنون

آزادی دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:13 ب.ظ

سلام استاد اینقد از دیدن وبلاگتون خوشحال شدم خدا رو شکز همش میگفتم ما دیگه چطور باهتون در ارتباط باشیم راستش دیشب فیلمای سر کللاسو مبدیدم کلی افسوس خوردم مطلب برادرتون خیلی عارفانه بود دعا کنید که ما رو هم شفاعت کنن

سلام برشما
خوش امدید.بهرحال دوره های مختلف سپری مشوند و فقط خاطراتش بجا می مانند...اگر انچه بجای مانده زیباست لطف خدا بوده و خدارا براین نعمت شاکریم...
ممنونم از حضور شما. موفق باشید

مریم دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

سلام استاد
شبتان بخیر و خوشی
نمیخواهید مطلب جدید بگذارید؟
منتظر ظهور واژه های نابتان می مانم
ممنونم
یا علی مدد

سلام
بعد از دیدن کامنت شما مطلب گذاشتم ولی بدلیل سرعت پایین اینترنت نشد که کامنت رو تایید کنم...لذا ببخشید ..اینهم اتفاقی بود..
از اینکه در نماز صبحتون بیاد ما بوده ایدممنونم!
موفق باشید..

غلامحسین سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:46 ب.ظ

سلام بر شما یادگار شهدا که عطر و بوی شهدا را می پراکنید. بسیار زیبا بود و یادآور بسی خاطره. فقط باید خطاب به شهدا گفت: انا انشاءالله بکم لاحقون. التماس دعا

سلام بر شما برادر بزرگوار
...براستی چه بود آن دوره عجیب؟..آن همه گلهای معطر؟..
هنوز یادم نمیرود ..که شهید شهاب بعد از خواندن نوحه.. کسی حرف از عطش...به شما....!!!
خیلی لطف کردید
التماس دعا

مقصودی مود پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:09 ب.ظ

هر دفعه این متن را خواندم حال عجیبی وجودم را فرا گرفت و در برخی قسمت ها نا خواسته اشک هایم جاری شد. (وداع آخرین با آسیه که پدر بر صورت کوچک دختر نظر میکند اما بوسه نمیزند!مبادا تعلق پدری از سرعت حرکت بکاهد!) مبادا تعلق پدری از سرعت حرکت بکاهد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
شهادت نمیخواهم چون ارزش وجودی اش را ندارم اما از خدا می خواهم توان درک و فهم این از جان گذشتگی ها را به بنده عطا کند.
چه چیز بالاتر از جان !!!!!!!!!!

بله.همینطور است..بنظرم به بهترین صورت شهید توانسته بتصویر بکشد
و جالب اینجاست که همه اینها هم دقیقا واقعیاتی است که از زبان شهیدی در وصف شهیدی دیگر بیان شده...و اتفاقا یکی از عجیب ترین قسمتها همین بوسه نزدن پدر... ما که از نزدیک شهید احمد را دیده بودیم کاملا این حالت برای ما قابل تصور است.. احمد حالات عرفانی عجیبی داشت...عجیب بود .. عجیب..
خوشحالم که این متن بحمدا.. در میان دوستانی که دیده اند مورد اقبال واقع شد..امیدوارم که خداوند بخاطر محبتی که از این عزیزان دردل ماست.. ما را با انان محشور فرماید..
ممنون از شما

قاصدک شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:26 ب.ظ

سلام .
آنچه می توانم بگویم این ست که از چنین کسانی چیزی جز شهادت توقع نمی رود . و زمین برای آنان خیلی کوچک و حقیر ست.
و چه زیبا ست پرواز عاشقانه ی آنان که پرواز را می فهمند .
و من کوچک تر از آنم که بخواهم مانند آنان باشم اما چه خوب ست اگر گاهی انسان بفهمد و بخواهد و حتی آرزو کند
و شاید آرزویی دست نیافتنی...
شنیده ام آرزو بر جوانان عیب نیست. گمانم هنوز برای آرزو کردنم دیر نشده .

سلام
مدتی بود از شما خبری نبود. خوشحال شدم دوباره سری به ما زدید.
بله..اینها نمونه هایی بودند در زمان خود ما برای اینکه بما نشان بدهند که راه رفتنی است..واینهانعمت خداوند است.. و خداوند همیشه و همه جا همراه بنده اش هست...پس هیچوقت برای خواستن ارزوها از خداوند دیرنیست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد