نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

عشق آن باقی!


چه کنیم که از اضطراب رها شویم؟ دچار استرس نشویم؟ نومیدی ما را در خود فرو نبرد؟ هراس و نگرانی و ترس جان ما را نستاند؟و....

هیچ دقت کرده ایم که همه این حالات همان حالات جهنمی هاست؟! و همه این اتفاقات را در احوال قیامت میخوانیم که همه از هم فراری اند و همه نگران و مضطرب و....

پس معلوم میشود که این حالات بروز  درون خود ماست و قیامتی است که به چشم خود در این دنیا میبینیم اما...اما باور نداریم! خیال میکنیم که قیامت از ما بسیار فاصله دارد! و نمیدانیم همین نگرانی و ترس و دلهره و نومیدی که بر ما مستولی شده نشانی از همان است!

 اما درمان این درد در کجاست؟ درمان در همان جایی است که درد از آنجا برخاسته است.درد از جایی برخاسته که من به موجودی رفتنی و "آفل" دل بسته بودم و وقتی او از میان رفت من متزلزل شدم یعنی زلزله ای در من رخ داد!  درد از جایی است که من به "آفلی" دل خوش کرده بودم و وقتی اوناپدید شد همه دلخوشیهایم ازبین رفت....پس درمان این درد هم آنست که به این "رفتنی ها" دل نبندم! باآنهاباشم و برایشان کارهم بکنم اما به آنها دل نبندم که هیچ کدامشان "دل بستنی" نیستند.غنای من در بی نیازی از آنهاست! و البته وقتی "فقیرالی ا..." شدی همه این نیروها به کمک تو میآیند اما تو احتیاجی به آنها نداری! و آنگاه تو دریایی میشوی که همه ازموج ترسیده شده ها به تو پناه میآورند!  پس قیامت ازما فاصله ای ندارد! در درون ماست و با ما سخن میگوید.اینجاست که معلوم میشود برخی دل بستگیها بیهوده است:

عشق هایی کز پی رنگی بود

عشق نبود عاقبت ننگی بود

عشق آن زنده گزین کو باقی آست

کز شراب جان فزایت ساقی است

تو مگو ما را به دان شه بار نیست

باکریمان کارها دشوار نیست!

@namazesobh

اقلیم عشق


برخی "کارها" جنسشان فرق میکند! همچنان که برخی آدمها!  وقتی آن آدمها را میبینی، انگار گونه دیگری از "حیات" را دیده ای! چون براستی آنها "حیات"بخش اند و به جان مرده تو روح مجدد میدهند.آنها از اقلیمی دیگرند، نگاهشان،اندیشه شان، دغدغه هایشان، از جنس دیگری است.وبراستی چه خوب گفته اند که "معلمی" یک شغل نیست، "عشق" است! ومعلم "عاشق پرور" است! و اگر اقلیم ما اقلیم "عشق" میشد دیگر خللی در او راه نمی یافت.البته همیشه لشگریان شب بر منادیان روز  میشورند و چشم دیدن نور را ندارند.همچنان که شیاطین وجود انسان اینچنین اند.اما "خداوند نور" که "رب"حقیقی آدمی است او را "احیا"میکند و نمیگذارد در ظلمت دنیا رها شود.کافی است که حجاب ظلمانی دنیا را کنار بزنی و فروغ نورانیش را ببینی! آنگاه است که پا به وادی"عشق"میگذاری و در مقابل همه وسوسه ها و تردیدها مقاوم میشوی." درس عشق" تو را از همه درسهای دیگر بی نیاز میکند،وجودت یکسره شوق میشود ، غم و حزن از وجودت رخت برمیبندد، و شادی جایش را میگیرد!که اینها همه حاصل " درس عشق" است!  و این درسی است که در " دفتر"نیست!در دل "عاشق" لست:

بشوی اوراق اگر هم درس مایی

که درس "عشق" در دفتر نباشد!

 و این منطقه ای است که وقتی وارد شدی همه چیز در نگاهت تغییر میکند.آنگاه میبینی که جهان در نظرت گلستان است! و هرچه هست "گل"! زیرا هرچه هست جمال روی اوست!

چشم دل باز کن که جان بینی

وآنچه نادیدنی است آن بینی

دل هر ذره ای که بشکافی 

آفتابیش در میان بینی

گر به "اقلیم عشق" روی آری

همه آفاق گلستان بینی!

@namazesobh

فروغ روی دوست


انسان موجود عجیبی است.گاه آنچنان شکوهمند است که در مخیله ات هم نمیگنجد و گاه  تحمل دیدنش راهم نداری! شکوه انسانی را وقتی میبینی که به انسانهایی درتاریخ برمیخوری که اوج و قله همه خوبیهایی هستند که تو میشناسی.توصیفی که از آنها میشنوی چیزی در حد اسطوره و افسانه است اما میدانی که افسانه نیست! و شاهد زنده هم بر آن داری! براستی مگر ممکن است کسی داستان حسین بن علی ع و اصحابش را بشنود و در مقابل عظمت انسانیت تعظیم نکند.مگر ممکن است حالات ابالفضل العباس ع را شنید و بر مقام انسان سجده نکرد! مگر میتوان معارف بلند امام سجادع را خواند و زانوی نلمذ در برابرش نزد؟! ...اما ریشه این عظمت ها در کجاست؟ همه این شاهکار هستی ریشه در نگرش موحدانه دارد! تنها وقتی میتوان اینچنین از خودیت خود بیرون رفت و غرق در عشق دوست شد که به معرفت عمیق توحید رسیده باشی! تنها در چنین حالتی است که سرعتی وصف ناپذیر در پیمایش جاده خیر و فلاح پیدا میشود.وقتی همه دو عالم را " فروغ روی دوست" بدانی  همه حرکاتت عاشقانه  میشود و در بستر "عشق" است که هیچ گذشت و ایثاری نه تنها دشوار نیست بلکه شوق آفرین و دوست داشتنی است! و براستی که این تابلو از انسان چه باشکوه است.

دردم از یاراست و درمان نیزهم

دل فدای اوشد و جان نیز هم

..هردو عالم یک فروغ روی اوست!

گفتمت پیدا و پنهان نیز هم...

@namazesobh

قدرت پالایش!


چرا گاه آدمی اینقدر دچار رنج و غم میشود؟ چرا گاه دنیا برایش اینقدر تنگ و تاریک میشود؟ چرا گاه همه وجودش را ناآرامی فرا میگیرد؟

یکی از پاسخهایی که این سوالات دارد این است که : همه این مشکلات زمانی است که روح و جان خودش را از اسارت دنیا رها نساخته و به اصطلاح جان خودش را پالایش نکرده است.در سوره شمس میخوانیم که ( قدافلح من زکیها و قدخاب من دسیها) اگر فلاح و رستگاری و نجات و آرامش میخواهی راهش تزکیه و پالایش جان است و پالایش هم یعنی رها کردن روح و اندیشه خودت از زندان دنیا! ممکن است بگویید مگر چنین چیزی امکان دارد.آری.این ممکن است منتهی بشرط اینکه از قوت روح و جان باخبر باشیم! وقتی باور کنیم که میتوان در وسط ناخوشیها و نامردمیها با جان خوش زندگی کرد! نمونه آشکارش اولیای الهی اند که گاه در بدترین جوامع و شرایط اما با دلی آرام زندگی میکرده اند.او دنیا را به منزله زندانی میداند که آدابی دارد.اما او همه فکر خودش را محصور در زندان نمیکند.مثلا وقتی کسی باو بدی میکند باخودش چنین نمیاندیشد که او همیشه اینچنین است! لذا روحش براحتی از این اتفاق جدا میشود و آرامش خود را باز می یابد.جدی گرفتن زندان برای کسی است که برای همیشه میخواهد نگهبان زندان شود!ولی کسی که امید به رهایی و ملاقات معشوقش دارد خودش را محصور به زندان نمیکند!

تا کی به حبس این جهان من خویش زندانی کنم

وقت است جان پاک را تا میر میدانی کنم

بیرون شدم زآلودگی باقوت پالودگی

اوراد خود را بعد ازاین مقرون سبحانی کنم!

@namazesobh

ماه"رویش"!


خدایی داریم "مهربان" و بنده پرور! که به تقصیرات و قصورات بنده اش کار نمیگیرد! بلکه فقط راه براو مهیا میکند.آدمی عجول است و فراموشکار و کمی سر بهوا !چون همه فرصتهای مهیا شده توسط مولایش را هدر میدهد!در آیه 20سوره احقاف میخوانیم که به جهنمی ها گفته میشود : اذهبتم طیباتکم فی حیاتکم الدنیا....یعنی همه سرمایه های پاک دنیای خودتان را هدر دادید!...و چه مفت از کف میدهیم همه سرمایه ارزشمند دنیارا! آن هم به چه بهایی!  آتچه در مقابلش بدست میآوریم چیست؟؟!! عجب معامله خسارت باری است! و چقدر آدمی ظلوم و جهول است! بگذریم...که این دردها بی پایان است.اما آنچه شعف آفرین است استمرار لطف آن فیاض علی الاطلاق است که همچنان الطافش ریزان است و هم اینک یکی از آن فرصتهای ناب در اختیار ماست! ماه رویشی دوباره!  ماه شعبان المعظم! که فرصتی است دوباره برای پالایش جان.جانی که لگدکوب اسبهای خیال شده است.فرصتی برای زدودن خار و خاشاک از خاته دل و آماده سازی آن برای ورود محبوب! ماه مناجات زیبای شعبانیه.....و ماه انوار پاک الهی ...مبارک باد این ماه عزیز بر اهل دل!

وجود تو همه خاراست و خاشاک

برون انداز از او تو جمله را پاک

برو تو خانه دل را فروروب

مهیاکن مقام و جای محبوب!

@namazesobh