نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

"خودت" را دریاب!


یکی از آثار زندگی اجتماعی آن است که معمولا توجه آدمی را از خودش معطوف به دیگران میکند به گونه ای که پس از مدتی متوجه میشود که همه کارهایش را بخاطر خوشامد و بدآمد دیگران انجام داده است و اصلا توجهی به خودش نداشته است.وحال آنکه از مدح و ذم دیگران چیزی برایش باقی هم نمیماند.دل خوش کردن به این امور همانند خانه ساختن در مسیر سیل است که در یک لحظه از بنیان برچیده میشود.وقتی به پایان عمر میرسی ، در شرایطی که بیش از همیشه به دستگیری دیگران محتاج هستی میبینی از همیشه تنهاتری! و خبری از آن همه تحسین ها و تشویق ها نیست.همه ماجرای دنیا همین است که اگر در اصلاح خودت و نیات خودت نکوشی در پایان چیزی در دست نخواهی داشت.به تعبیر زیبای قران تو تنها وارد دنیا شده ای وتنها هم از آن خارج شده و تنها به نزد پروردگارت برمیگردی.تنهایی یک حقیقت است که راه فراری از آن نیست.پس هرچه زودتر این حقیقت را دریابی فرصت بیشتری برای این خواهی داشت که به "خود" واقعی ات برسی! آن وقت میفهمی که هیچ چیزی جز صداقت و اخلاص به کارت نمیآید! زیرا هر کاری که برچسبی غیر از این داشته باشد اساسا جزو سرمایه تو محسوب نمیشود.وجالب اینجاست که هرچه بیشتر از این "خود" اصلی مراقبت کنی هم رضایت "خدا" را تحصیل کرده ای و هم بیشترین منفعت را برای جامعه داشته ای ، چون کسی که مراقب خودش هست جز راستی و درستی از او سرنمیزند....چون فهمیده است که هیچ چیز جز این نفعی به حال "خودش" ندارد!

@namazesobh

بلوغ توحیدی!

رسیدن به توحید،بلوغی را بهمراه میآورد که خودبخود بسیاری از مسایل و مشکلات فکری وروحی و روانی و..انسان راحل میکند! بخش عمده از وقت و فکر ما انسانها معطوف به سوالات و گفتگوهایی میشود که نه تنها نقشی در ارتقاء روحی ماندارد بلکه گاه مارا به بیراهه میکشاند.کودک نابالغی را تصور کنید که همواره از اقدامات بزرگترها انتقاد میکند و همه فرصتهای طلایی اش در این نزاع ها سپری میشود و نمیتواند مطابق برنامه حسابشده ای که برای او طراحی شده پیش برود!  ماظاهرا به خدای علیم و قدیر و خیرخواه و رحمان و رحیم و....معتقدیم ولی به گونه ای رفتار میکنیم که انگار هیچیک از اینها راقبول نداریم و گرنه این همه نگرانیها و اضطرابها و درگیریها چه معنایی میتواند داشته باشد؟ آیا با اندیشه توحیدی جایی برای خصومت و فساد باقی میماند؟معلوم میشود ماهمچنان در دوران کودکانه اندیشیدن بسرمیبریم و به بلوغ توحیدی نرسیده ایم! نشانه بلوغ در توحید آنستکه همه وجود ما سرشار از شکر و رضایت در برابر خدای مهربان شود!  آن وقت است که میتوان پذیرفت که واقعا به خدایی با آن اوصاف باور داریم! و البته آن هنگام است که طعم شیرین زندگی توحیدی را نیز میچشیم! ...اگر از غیر حق هجرت گزینی "واهجرهم هجرا جمیلا" وتنها باو تکیه کنی! " وتبتل الیه تبتیلا".......برای انسان موحد همه ابتلاءات رشددهنده و جان افزاست و تنها به "شکر" در او میانجامد! 

مارخ زشکر افروخته باموج وبحرآموخته

آن سان که ماهی رابود دریا و طوفان جان فزا..

@namazesobh

اندیشه بی بدیل


همچنانکه اصل اندیشه عامل مهمی در زندگی بشر است ،جایگاه برخی اندیشه ها نیز در زندگی اهمیتی مضاعف دارد، به نحوی که هیچ چیز دیگری نمیتواند بدیل و جایگزین آنها شود.اندیشه "توحید" چنین موقعیتی در میان افکار آدمی داردکه بود و نبودش سرنوشت همه چیز را تغییر میدهد.حضور اندیشه توحیدی در زندگی چهره همه جیز را عوض میکند:زشتها زیبا میشوند،ناملایمات دوست داشتنی میشوند،سختیها آسان جلوه میکنند،تلخیها شیرین بنظر میآیند ....یعنی گویا بیکباره همه چیز از اساس و ریشه تغییر ماهیت میدهند! بی آنکه تغییری در عالم رخ بدهد! یعنی این آدمی است که نگاهش عوض شده است . همان آدمی که تا دیروز کوچکترین حادثه ای اورا از پا در میاورد اکنون به انسانی مقاوم و شکست ناپذیر تبدیل میشود که در برابر هیچ حادثه ای سرخم نمیکند و این تاثیر بی بدیل تفکر توحیدی است که البته هیچ چیز دیگری نمیتواند به جایش بنشیند.امام سجاد ع در مناجات الراجین اخلاص در توحید را در صدر خواسته ها از خداوند تقاضا میکنند:

اللهم اخلصنی بخالصه توحیدک....انشاا...

@namazesobh

اعجازاندیشه!


از گذشته ها میخواندیم که درتعریف "انسان" میگویند:حیوان ناطق است یعنی فصلی که او را از دیگر حیوانات جدا میسازد ناطق بودن است .سپس توضیح داده میشد که مراد از ناطق بودن هم اینست که او "اندیشه ورز" است! والبته همان موقعی هم که این توضیحات را میشنیدیم شاید بذهن ما میرسید که چرا این خصلت یعنی اندیشه ورزی بعنوان وصف شاحص انسان انتخاب شده است.اما پس از قدری تجربه آدمی متوجه میشود که ابن انتخاب چقدر هوشمندانه بوده است.واین زمانی فهم میشود که میبینی اندیشه چگونه اعجاز میکند! در جامعه امروزی بدلیل پیدایش نگرانیها و دلهره های فراوان معمولا بافراد توصیه میشود که برای نجات از این حالات بیشتر به خودشان توجه کنند و کمتر به داوریهای دیگران در مورد خودشان بنگرند.ویا اینکه به راه خودشان بروند نه راه دیگران.ویااینکه باخودشان مسابقه دهند نه با دیگران! حال صحبت در این است که این کارها تنها زمانی صورت میگیرد که بتوانیم هنر اندیشه ورزی را فرابگیریم.هنری که ما را قادر میسازد زندگی خود را متحول سازیم.با تغییر افکار و اندیشه ها ، زندگی ما متفاوت میشود.خیلی از عواملی که زندگی رابرماتلخ میکندبا تغییر اندیشه از زندگی  حذف میشود .باورکنیم که میتوانیم تنها با تغییر اندیشه ها و ازبین بردن اوهام و تخیلات ریشه بسیاری از دلهره ها و نگرانیها را در وجود خود از بین ببریم.انشاا..

@namazesobh

عزم جدایی!


یکی از مضامینی که در آیات و روایات بسیار آمده است توجه دادن به بی ثباتی دنیا و لزوم آمادگی برای جداشدن از آن است.در دعانیز وارد شده است که:اللهم ارزقنی التجافی عن دارالغرور...وتجافی همان آمادگی برای جداشدن از ابن دنیای فریبنده است! ...پس معلوم میشود که جداشدن و قطع تعلق نسبت به امور دنیوی حالتی است مطلوب.البته همیشه گفته شده که نداشتن تعلق و آمادگی برای جدایی غیر از نداشتن و استفاده نکردن است.اتفاقا زیبایی قضیه در همان است که در عین بهره مندی از امکانات دنیوی ،در درون جان خودت دلبسته آن نباشی و در نتیجه جداشدن از آن برایت دشوار جلوه نکند.یعنی همه آنچه رخ میدهد در درون روح و جان ماست و چندان ارتباطی به جلوه بیرونی ندارد.حال نکته مهم آن است که این حالت دو نتیجه زیبا بهمراه دارد.نخست آنکه چون هدف چنین فردی هدف اخروی است نه دنیوی لذا همه کارهایش به توشه و زاد سفر مبدل میشود که بهمراهش در زندگی پس از مرگ خواهد بود! و دوم اینکه در دنیا سبکبار شده و پرواز برایش آسان میشود! و این ثمره آن قصد وعزمی است که در دل او پیدا شده است: "عزم  جدایی"! ...

بیت زیبایی روی مزار مرحوم استاد صفایی دیدم که بهمین معناست:

باعزم رفتن از رنج و از غم

هم میتوان ره توشه برداشت

هم میتوان آسوده پرزد!

@namazesobh