نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

قیامت حسینی

یارب الحسین

سلام بر حسین..سلام بر او که زیباترین لحظات زندگیم با یاد او رقم خورده....

سلام بر او که طعم خوش عشق را در روضه ها و گریه های بر مصائب او تجربه کرده ام

سلام بر او که عاشورایش چنان شور آفرین است که نمیتوانی در وصفش سخنی بگویی

سلام بر او که همه خوبیها در زندگیم با او گره خورده....و همه خوبان زندگیم با او همراه بوده اند

سلام براو و لب تشنه اش!

سلام براو و زخمهای پیکرش!

زخمها..و تشنگی هایی که برای من بالاترین درس معرفت را بهمراه داشته...

که او بهترین درس ها را در صحنه عمل آموخت...

با فرزندانش...علی اکبرش...علی اصغر شیرخوارش...

با برادر باوفایش ابالفضل العباس..

با خواهر بی نظیرش زینب کبری..

با همه اصحاب و یاران عاشق و دلباخته و شجاع و ....خودش..

با گریه هایش در بی تابی برای وصل الهی...

با اشکهایش در حالت رضایت و تسلیم در مقابل معبود

و با صلابتش در دفاع از حق و حقیقت و انسانیت در سخت ترین شرایط..

با محبتش در پذیرش توبه راه بستگان بر خودش..

با حرص و غمش برای همراه ساختن همه در راه ماندگان به کاروان رستگاریش

......

و من چه ناتوانم در گفتن آنچه باید بگویم...

چه زیبا گفته شاعر...در یک کلام...

میکشی مرا حسین...میکشی مرا حسین....

آری ... حرکت حسین...قیامت انفسی را بر همگان معلوم ساخت..

پس از این حرکت بود که معلوم شد دلهای آماده کدام بود و دلهای قسی کدام!

روز عاشورا صحنه ای از قیامت بود.. چه خوب حسینیان از یزیدیان ممتاز شدند!

چه خوب راه فلاح از راه شقاوت ممتاز شد.. ومعلوم شد که چه کسانی حاضرند برای فلاح هزینه کنند

چه خوب عشق پاسخ داد...و چه خوب دنیاطلبی ناکازامدی خود را نشان داد

چه خوب حقیقت از اعتبار جداشد..و معلوم شد که اعتباریات در صحنه امتحان پشیزی ارزش ندارند

چه خوب معلوم شد که دل پاک سیاه و سفید نمیشناسد..غلام و حر ندارد.. پیر و جوان ندارد...

وای... چه معرفتی ..موج میزند در کربلا..از نوجوان نابالغ گرفته تا جوان رشید تا پیرمرد محاسن سفید..

و چه عشقی بیداد میکند....

همه اینها قیامتی بود که حسین در دلها بپا کرد..

و. همچنان این قیامت برپاست.. در دلهای عاشقان حسین..

و یقینا این دلها را بانور حقیقت آشنا میسازد...

خدایا ما را بی بهره از این عاشورا بیرون مبر...

خدایا بحق حسین بحق زینب بحق دستهای بریده ابالفضل. بحق شیرخوار..

رزق عاشورایی ما را قیامتی انفسی.. تحولی درونی.. قرار بده..

آمین یا رب العالمین

نظرات 34 + ارسال نظر
یاسمین سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:18 ب.ظ http://donyayeyasamin.blogsky.com

سلام متنتون بسیار تاثیرگذار بود
خوشحال میشم به وبلاگ منم سربزنید

سلام علیکم
خوش امدید
ممنونم از لطف شما
چشم انشاا...

سهبا سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:41 ب.ظ

سلام برادر بزرگوار. یارای کلامی ندارم که کوچکتر از آنم که حرفی توانم زد ...
تنها التماس دعای مرا به یاد آورید که سخت محتاجم .

سلام برشما
خیلی لطف کردید..
گاهی فقط مجبوری سکوت کنی!
هرچند سخت است...
دعاگویتان..

شازده کوچولو چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:03 ق.ظ

یا حسین آنکه دل از غیر تو ببرید منم
آنکه لاجرعه می عشق تو نوشیده منم
آنکه از شوق به هنگام ولادت چون شمع
عوض گریه در آغوش تو خندیده منم
آنکه با پرورش مادر وتعلیم پدر
تربیت یافته در مکتب توحید منم
آنکه همراه تو آمد به صف کرب وبلا
پای به پای تو صمیمانه بکوشیده منم
روز عاشور ابه هنگام وداع آخر
آنکه پروانه صفت گرد تو گردیده منم
آنکه جا از پی یک بوسه در اعضا تو ندید
خم شد وحنجر پرخون تو بوسیده منم

خیلی ممنون..

هیچ چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:53 ق.ظ

چو پیشهٔ تو شیوه و ناز است چه تدبیر

چون مایهٔ من درد و نیاز است چه تدبیر

آن در که به روی همه باز است نگارا

چون بر من بیچار فراز است چه تدبیر

گفتی که اگر راست روی راه بدانی

این راه چو پر شیب و فراز است چه تدبیر

گفتی که اگر صبر کنی کام بیابی

لعاب فلک شعبده‌باز است چه تدبیر

گویی نه درست است نماز از سر غفلت

چون عشق توام پیش‌نماز است چه تدبیر

گفتم که کنم قصهٔ سودای تو کوتاه

چون قصهٔ عشق تو دراز است چه تدبیر

گفتم که کنم توبه ز عشق تو ولیکن

عشق تو حقیقت نه مجاز است چه تدبیر

گفتم ندهم دل به تو چون روی تو بینم

چون غمزهٔ تو عربده‌ساز است چه تدبیر

بیچار دلم صعوهٔ خرد است چه چاره

در صید دلم عشق تو باز است چه تدبیر

بر مجمر سودای تو همچون شکر و عود

عطار چو در سوز و گذار است چه تدبیر (عطار نیشابوری

مقیمیان چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 05:48 ب.ظ

سکوت در محضر علی بن حسین(ع) زیباترین و کامل ترین واژه ای است که در توصیفش یافتم
التماس دعا دارم

خیلی ممنون
التماس دعا

مقیمیان چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 05:48 ب.ظ

ببخشید حسین بن علی(ع)

م . م پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:11 ق.ظ

.........
آمین
خدایا ما را بی بهره از این عاشورا بیرون مبر....
درست زمانی نوشته شما را خواندم که در اخرین لحظه های این قیام عاشورایی است و بنده با هزاااااااااااااااااااااار حسرت و اا ه ه ه نتوانستم در این عاشورا حضور یابم اما در دلم اشوب و عاشوراست.
یقین داشتم خانه ی دلمان هم عاشورایی باشد و به اینجا که امدم مثل همیشه قلمتان ارامش جانم شد و بهره بزرگی از عاشورا در همین جا نصیبم شد.
خدایا شکرت

این دل شکسته شما...مطمئنا از همان مواردی است که در روایت دارد که خداوند میفرماید من در نزد دلهای شکسته بندگانم هستم..
اصل ماجرا همان قیامت انفسی و درونی است که بحمدا..خداوند بشما توفیقش را عنایت کرده...
خدارا مثل همیشه شاکرم که باین سطور بیجان روح و اثر میدهد...
التماس دعا

مشکل از خودمونه پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:53 ب.ظ http://moshkel-az-khodemone.blogfa.com

سلام ...
تو کربلا یک روضه غریب وجود داره...
بروزم..

سلام
ممنونم.اومدم..
موفق باشید

م.ش جمعه 24 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:58 ق.ظ /http://mirase-javedan.blogfa.com/

سلام
رزق عاشورایی به ما عطا کن انشالله

سلام برشما
انشاا...

مریم جمعه 24 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:49 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

این روزها غم تو مرا می‌کشد حسین !

شب های ماتم تو مرا می‌کشد حسین !

تا آن دمی که منتقم تو نیامده ست !

سرخی پرچم تو مرا می‌کشد حسین !

از لحظه‌ی ورودیه تا آخرین وداع !
هر شب ، محرّم تو مرا می‌کشد حسین !
هنگام پر کشیدن یاران یکی یکی !
اشک دمادم تو مرا می‌کشد حسین !
داغ علی اصغر و عباس و اکبرت !
غم‌های اعظم تو مرا می‌کشد حسین !
از قتلگاه تو چه بگویم؟ حکایتِ !
انگشت و خاتم تو مرا می‌کشد حسین !
بر نیزه در مقابل چشمان خواهری !
گیسوی درهم تو مرا می‌کشد حسین !
سالار سر بریده‌ی زینب سرم فدات !
هستی فاطمه! پدر و مادرم فدات !

بر من ببخشایید اگر دیر حضور یافتم

ممنونم ازلطف شما
واین شعرزیبا..
التماس دعا

روان بخش جمعه 24 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:29 ب.ظ http://ketabe-hedayat.persianblog.ir

عرض سلام و ادب خدمت استاد عالیقدر
از حضور نورانیتان سپاسگزارم.
عزاداری های شما هم مقبول درگاه باری تعالی.
قلمتان که از دل برآمده گویای احرام است...
چرا که عظمت مصیبتی که هر ساله با طلوع محرم در انتظار دل شیعه است؛ احرامی در قلب و روح و فکر و جسم را می طلبد تا آنگونه که باید به استقبال ماه حسینی رود و حظ وافر را از ایام اشک ببرد...
همانگونه که با قلم دل آداب محرم را بجا آوردید...
و چقدر نادم و پشیمانم که روز توبه گذشت و من نتوانستم با قلب و روحم از آن بهره برم...
چرا که این بهره بردن معرفت می خواهد...
در این ایام از دعای خیرتان ما را بهره مند سازید.

سلام علیکم و رحمه ا..
خیلی لطف میکنید...انشاا...خداوند از همگی باحسن وجه قبول فرماید
..واقعیت مطلب اینه که اونچه نوشته ام اتفاقات واقعی است که در زندگیم احساسش کرده ام و سعی کردم تا جایی که میتونم بزبان بیارم.فقط همینه.. والا ما کجا و احرام ...کجا...دعا کنید ما رو بعنوان کمترین عزادار قبولمون کنن...
امروز عاشورا گذشت و البته رزق خاص ان ایام سپری شد..اما همچنان دلهای ما مکانی است که میتواند حسین در ان حضور یابد و متحولمان سازد...پس روز توبه همچنان باقی است..
دلتان بنور معرفت حق فروزان باد
بسیار سپاسگزارم

رضائی شنبه 25 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:40 ب.ظ

سلام استاد قبول باشه
بعد از چند سال امسال همه مقاتل رو خوندم ...نمی دونم چی بگم
بهترین تاسوعا و عاشورا رو داشتم
امیدوارم که اشک های همه با بصیرت باشد.
التماس دعا...
یادتونه می گفتم دنبال راه درس می گردم
نمی دونستم این راهی که میرم درسته یا نه؟
گیج بودم...سردرگم
الان بهترم
چون من کلا در گیر امتحانم
مسیر همونیه که خدا ما رو توش قرار میده
مسیر همونیه که تو ش قرار می گیرم و امتحان میدم
بهترین مسیر وقتی رخ میده که من بهترین جواب ها رو بر امتحانش داشته باشم.
تو داشگاه که نمره هام درخشان نیس امیدوارم پیش خدا نمره هام قابل قبول باشه. رد نشم فک کنم امتحان خدا تکرار نشه!
التماس دعا
واقعا گریه بر امام حسین علیه السلام نشاط آفرین است!

سلام علیکم
عزاداریهای شما هم قبول باشه
خدارو شکر که بهترین ...رو داشتین.
خیلی خوبه که ادم دنبال مسیر بگرده..دنبال بهترینها باشه...
و خدا هم انسان رو کمک میکنه..وقتی ببینه صادقانه دنبالشه..
و نمره اصلی هم همون نمره پیش خداست
ملاک اصلی اونه...
دعا کنید که در روز حساب شرمنده نباشیم
خیلی ممنون از لطف شما
التماس دعا

دریا یکشنبه 26 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:32 ب.ظ

سلام
چه خوب که عشق در قلم به حقیقت نزدیک شود نه انکه در عمل به ظاهر عشق جز دروغ وناجوانمردی..چه خوب است عشق در قلم ها یی چون شما جانی دوباره بگرد وچهره غبارالودش رخ حقیقی بنماید..وفقکم الله

سلام برشما
انشاا..که چنین باشد و چنین شود..
وجود سالار شهیدان وجودی سراسر سرشار از عشق به حق است...
انشاا..که بی بهره نباشیم
ممنون از لطف شما

مشکل از خودمونه دوشنبه 27 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:25 ب.ظ http://moshkel-az-khodemone.blogfa.com

سلام...
قلمتون خیلی عالیه...و البته محتوا هم خیلی زیبا بود
ممنونم که وبلاگم سرزدید...ممنون میشم اگر نظرات شما رو هم راجع به مطالبم بدونم...

سلام برشما
لطف دارید...
خواهش میکنم...انشاا...
ممنونم از حضور شما

قطره های باران سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:10 ق.ظ http://rainsdrops.blogfa.com

عرض سلام و خدا قوت خدمت شما
ممنون از حضورتون
به راستی که واقعه عاشوار دانشگاهی است برای یادگیری خیلی چیزها.
متن بسیار زیبا و تاثیر گذاری بود.
ان شالله همیشه موفق باشید.التماس دعا.

سلام علیکم..
تشکر میکنم از لطف شما
انشاا..گه خداوند همه ما را در بهره گیری حداکثری از این قیامت حسینی توفیق عنایت فرماید
موید و موفق باشید
التماس دعا

زهرا پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 04:47 ب.ظ http://anywherewithu.blogsky.com/

سلام بزرگوار
مطالب اینجا همیشه ناب و تازه هست و تاثیرگذار
التماس دعا

سلام
خیلی ممنون...بنظرم خیلی وقت بود از نظرات شما محروم بودم..ازحضور شما خیلی خوشحال شدم...
التماس دعا

[ بدون نام ] شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:42 ب.ظ

علامه‌ طباطبایی ـ رضوان‌الله علیه ـ غواصانه وارد دریای قرآن و عترت شدند و ماهرانه گوهرهایی را از درون این دریا برآوردند؛ از جمله این که قرآن حقوق انسانیت را تفسیر، تبیین، تشریح و تعلیم می‌کند. همان طوری که دیگر فرهنگ‌ها حقوق انسانی را تدوین کرده‌اند. منتها محور اصلی حقوق بشر در نزد بشر ‌زندگی است، لکن حقوق اصلی بشر در نزد وحی الهی حقّ توحید است؛ یعنی قرآن آن اصلی‌ترین حقّ جامعه را حق توحید می‌داند.

فردی که موحّد ‌نیست، حیات ندارد. جامعه‌ مُلحد بی‌روح ‌و مُرده است. قرآن کریم بنا بر استنباطِ علامه‌ طباطبایی، حقّ اصلی جامعه‌ بشری را حقّ توحید می‌داند و سایر عقاید و اخلاق و بحث‌های فقهی و اخلاقی و حقوقی را زیر‌مجموعه‌ حقّ توحید معرفی می‌کند. علامه بر همین روال تفسیر المیزان را ادامه می‌دهند.

مزگی نژاد یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 03:50 ب.ظ http://asfa.blogsky.com

با سلام
عکس های همایش گرامی داشت روز جهانی فلسفه در آدرس زیر موجود است :

http://asfa.blogsky.com/1392/09/03/post-192/%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%DA%A9%D8%A7%DA%A9%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D8%AC%D9%86%D8%AF

سلام علیکم
خیلی ممنونم....لطف کردین..
قابل توجه دانشجویان فلسفه...بخصوص بچه های 87 !

مشکل از خودمونه یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:02 ب.ظ http://moshkel-az-khodemone.blogfa.com

سلام...منون از حضورتون استاد
خوشحال میشم نظرتون رو هم علاوه بر حضورتون توی وبلاگم و در مورد مطالبش داشته باشم
التماس دعا

سلام
خواهش میکنم.انشاا...
محتاجیم بدعا

م.ش دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:39 ق.ظ http://allah-layoheb-yoheb.blogfa.com

سلام به رزوم!

سلام علیکم

HICH چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:26 ب.ظ

[ محمدرضا شفیعی کدکنی0

مستیم و دل به چشم تو و جام داده ایم
سامان دل به جرعه فرجام داده ایم
محرم تری ز مردمک دیدگان نبود
زان بانگاه سوی تو پیغام داده ایم
چون
شمع اگر به محفل تو ره نیافتیم
مهتاب وار بوسه بر آن ببام داده ایم
دور از تو با سیاهی شب های غم گذشت
این مردنی که زندگی اش نام داده ایم
با یاد نرگس تو چو باران به هر سحر
صد بوسه بر شکوفه بادام داده ایم
وز موج خیز فتنه دل بی کشیب را
در ساحل خیال تو آرام
داده ایم

هیچ چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:09 ب.ظ

دعا روح دین است/ اعتراف فیلسوف معروف غربی بر شناخت اسلام معنوی در ایران
۲۴ شهریور ۱۳۹۲ دکتر کاکایی
کلمات کلیدی: اشکان بحرانی, انتشارات هرمس, حسین محمودی, دانشگاه شیراز, شهر کتاب, علی اصغر محمدخانی, غلامرضا خاکی, قاسم کاکایی, مسعود رهبری, هنگام نیایش چه میکنیم, ونسان برومر

نقد کتاب نیایش 1

نقد کتاب نیایش ۱

خبرگزاری مهر- استاد عرفان و فلسفه اسلامی، دیدگاه ونسان برومر فیلسوف دین معاصر غربی را به عرفان اسلامی نزدیک خواند و با اشاره به اینکه دعا روح دین است تأکید کرد: متأسفانه امروزه جنبه باطنی دین و روح دین تحت تأثیر جنبه های فقهی، سیاسی و غیره دین قرار گرفته است و اگر توجه به این امر نشود، خسارتی به دین و دیانت و دین ورزی خواهد بود.

به گزارش خبرنگار مهر، نشست نقد و بررسی کتاب «هنگام نیایش چه می‌کنیم؟» نوشته ونسان برومر و ترجمه اشکان بحرانی و مسعود رهبری عصر سه شنبه ۱۹ شهریورماه با حضور حجت الاسلام دکتر قاسم کاکایی و دکتر غلامرضا خاکی و حسین محمودی در شهر کتاب مرکزی برگزار شد.

در ابتدای این نشست حجت الاسلام دکتر قاسم کاکایی استاد فلسفه دانشگاه شیراز که مقدمه، ویرایش و تعلیقات کتاب «هنگام نیایش چه می‌کنیم؟» را نگاشته است، گفت: دعا روح دین است و اگر آن را از دین بگیریم، باطن دین از بین می رود و متأسفانه امروزه جنبه باطنی دین و روح دین تحت تأثیر جنبه های فقهی، سیاسی و غیره دین قرار گرفته است و اگر توجه به این امر نشود، خسارتی به دین و دیانت و دین ورزی خواهد بود.

تأکید برومر بر شناخت اسلام معنوی در ایران

این پژوهشگر فلسفه و عرفان اسلامی در معرفی ونسان برومر گفت: پرفسور برومر یکی از فلاسفه برجسته فلسفه دین در دوران معاصر به شمار می رود، که علاوه بر تدریس در دانشگاه های برجسته دنیا، کتابهای متعددی تأکیف کرده است که برنده چندین جایزه بین المللی شده است. اولین آشنایی من با ایشان در سال ۷۹ بود که برای کنفرانسی به ایران آمده بودند و آن زمان طالبان در افغانستان قدرت گرفته بود و آشنایی ایشان با مباحث اسلامی بسیار کم بود و تصور ایشان این بود که ما هم چندان فرقی با طالبان نداریم و با ترس و لرز به ایران سفر کرده بود اما در سخنرانی که تحت عنوان «سعادت غایی و عشق الهی» در دانشگاه داشت با استقبال زیادی از سوی دانشجویان مواجه شد و با دیدن جمعی از دختران دانشجو در این نشست تازه آنجا پی به آزادی تحصیلی زنان در ایران برد و این نشست مقدمه ای برای سفرهای بعدی اش به ایران شد.

کاکایی افزود: برومر دوباره در سال ۸۳ برای برگزاری چندین جلسه درس برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی به ایران آمد و مدت ۱۰ روز برای شرکت در چند سمینار به شیراز سفر کرد و گفتگوهای ما با ایشان ادامه داشت و بعد از اینکه ایشان رفت پس از کشته شدن نواده نقاش معروف هلندی به دست یک مسلمان حدود ۸۰۰ نفر از متفکران را در هلند جمع کرد و در آنجا گفت که این اسلامی که شما در اروپا شناختید یا از عربهاست که اسلام بدوی است و یا از ترکهاست که خشونتهای خاصی را همراه دارد و اگر می خواهید اسلام معنوی را ببینید باید ایران را بشناسید.

وی در ادامه به تبیین دیدگاههای برومر در مورد اسلام پرداخت و گفت: برومر معتقد است که اختلاف بین اسلام و مسیحیت کمتر از اختلاف دو فرقه مسیحیت با یکدیگر است. برومر فیلسوف متدینی است و واعظ کلیسای پروتستان است. برومر در همایش روز جهانی فلسفه که در ایران برگزار شد شرکت کرد و در این سفر ویرایش دوم کتاب «هنگام نیایش چه می‌کنیم؟» را به بنده هدیه کرد و در آنجا بحث ترجمه فارسی این کتاب مطرح شد و ایشان موافقت کرد اما دو شرط گذاشت یکی اینکه بنده بر ترجمه این اثر نظارت داشته باشم و دم اینکه چون این کتاب در فضای مسیحی نوشته شده است، در ترجمه مصادیق و مثالها از اسلام آورده شود تا برای مخاطب مسلمان قابل فهم باشد.

« الهیات وحیانی گشوده»؛ اساس تفکر برومر است

این استاد فلسفه اسلامی در ادامه تصریح کرد: اساس تفکر برومر دیدگاهی تحت عنوان «الهیات وحیانی گشوده» است که در برابر الهیات سنتی قرار می گیرد. برومر و همفکرانش در دنیا معتقدند که خدای معرفی شده در الهیات سنتی تحت تأثیر فلسفه یونان است که بیشتر خدای مطلق است که با خدای معرفی شده در کتاب مقدس فاصله دارد. یعنی در الهیات سنتی خدایی معرفی می شود که بیشتر صفات سلبی می توان بدان نسبت داد و این خدا با خدای ادیان آسمانی متفاوت است لذا برومر کتاب «سخن گفتن از خدای انسان وار» را نوشت و گفت که خدا مهربان، رحیم، دلسوز و… است و می شود با او نیایش کرد و ترحم او را برانگیخت که این کتاب نیز توسط اقای مسعود رهبری در حال ترجمه به فارسی است و همچنین کتاب دیگری با عنوان «رابطه ما با خدا رابطه عشق است» توسط خانم معصومی در حال ترجمه است که در آینده به همت انتشارات هرمس منتشر خواهد شد.

دعا راز و نیاز عاشق و معشوق است

حجت الاسلام کاکایی افزود: در کتاب «هنگام نیایش چه می‌کنیم؟» برومر به کالبدشکافی دعا می پردازد. در عربی دعا معنای خاصی دارد که خواست و حاجت خواهی بیشتر منظور است. برومر حاجت خواهی را از خدا بررسی می کند و اینکه تأثیر دعا چیست؟ آیا این دعا بر خدا تأثیر دارد یا بر انسان؟ اگر دعا بر خدا تأثیر دارد چگونه خدایی که تغییرناپذیر است را می توان تغییر داد؟ و چگونه می توان تأثیر دعا بر خدا را ارزیابی کرد؟ برومر می گوید این سنجس با روشهای تجربی امکان ندارد. برومر همچنین به این پرسش می پردازد که آیا خدا مثل ماشین است که اگر دعا کنی جواب دهد؟ یا اینکه نه رابطه ما با خدا چیز دیگری است؟ برومر اینگونه دعا را نمی پسندد و دوباره به این پرسش می پردازد که شاید دعا بر شخص نیایشگر تأثیر دارد و امید و شوق را در فرد بیشتر می کند؟ او می گوید در این صورت آیا دعا روان درمانی و مراقبه و چیزی شبیه مدیتیشن است؟ سپس می گوید خیر؛ دعا این نیست.

وی افزود: برومر معتقد است که دایره دعا به حاجت خواهی محدود نیست و سپاس، ستایش، توبه، استغفار، مناجات، ذکر و … را نیز در درون خود دارد؛ لذا در بحث حاجت خواهی چند سؤال را مطرح می کند یکی اینکه اگر خدا قادر مطلق باشد( الهیات کلاسیک) آیا می توان هر چیزی را انجام دهد؟ و اگر خدا عالم مطلق است و سرنوشت همگان را می داند در دعا اگر فردی طول عمر دیگری را از خدا بخواهد و یکباره آن فرد بمیرد، در این صورت آیا اینجا علم خدا جهل نمی شود؟ چگونه خدا که عالم مطلق است، سرنوشت و قضا و قدر با دعا تغییر می کند؟

کاکایی در ادامه تأکید کرد: برومر سؤالاتی اینچنین می پرسد که چگونه خدا را تغییر می دهیم در حالیکه خدا تغییرناپذیر است و او می داند که من چه می خواهم پس گفتنش چه فایده ای دارد ؟ اگر خدا خیرخواه مطلق است اگر من چیز بدی بخواهم نباید بدهد و اگر چیز خوبی هم بخواهم خب بدون اینکه بگویم و بخواهم باید بدهد. در این صورت فرق ما با گلدان کنار پنجره چیست؟ ما بدون اینکه گلدان سخن بگوید به آن آب می دهیم و نیازهایش را رفع می کنیم، برومر در اینجا می گوید آیا ما باید در حد یک گیاه باشیم خب در این صورت درجه ما به شیء فروکاسته می شود آیا ما می خواهیم در این حد باشیم؟

این استاد فلسفه و عرفان اسلامی افزود: برومر در نهایت پاسخ می دهد که دعا یک راز و نیاز عاشق و معشوق است و به زیبایی می توان منظور برومر را در این بیت دید که « اگر دعا نکنم لطف او همی گوید/ سرد و بسته چرایی بگو زبان داری» لذا دعا ما را از سردی و بسته بودن بیرون می آورد. و یا به قولی «در زیر هر ربنای تو لبیک هاست» یعنی همان زمان که تو موفق می شوی کنار معشوقت بنشینی و سخن بگویی این خود توفیق است.

وی در ادامه تأکید کرد: برومر در پاسخ به این سؤال که آیا دعا بر خدا تأثیر می گذارد یا بر من نیایشگر؟ می گوید: هیچکدام. بلکه دعا یک رابطه بیناشخصی است و آن چیزی که تغییر می کند رابطه بین من و خداست. گاهی تغییر رابطه مستلزم عوض شدن طرفین نیست اما در رابطه عشق و دوستی اگر رابطه ما عوض شد، رابطه هر دو طرف عوض می شود یعنی اگر من توبه می کنم خدا تائب است هم من برمی گردم و هم خدا برمی گردد. برومر بر این باور است که فقط در عرفان عاشق و معشوقی دعا معنا دارد و در عرفان اتحادی که شخص عارف فانی است، دعا بی معناست.
شیوه کلامی برومر تشبیه و تنزیه است که در عرفان اسلامی آن را می بینیم.

حجت الاسلام کاکایی تصریح کرد: شیوه کلامی برومر تشبیه و تنزیه است و یک مقدار بعد تشبیهی غالب است چون در مسیحیت اینچنین است؛ همانگونه که در یهودیت یک نوع تنزیه است و در مسیحیت خدا مثل پدر است اما در یهودیت پادشاه و قهار و غیرقابل دسترس است. رابطه انسان با خدا در ادیان ابراهیمی آمیخته ای از روابط سه گانه کارفرما و کارگر، پادشاه و رعیت و عاشق و معشوق است و تشبیه و تنزیهی که برومر می خواهد ما در عرفان اسلامی به خوبی می بینیم.

کتاب «هنگام نیایش چه می‌کنیم؟»؛ نخستین کتاب در حوزه فلسفه دین به فارسی است

در بخشی از این نشست دکتر غلامرضا خاکی با اشاره به نکاتی در مورد ساختار کتاب و ویرایش و تعلیقات آن، به بیان دریافتهای خود از دیدگاه های برومر در مورد دعا پرداخت و گفت: وقتی عنوان این کتاب را دیدم به دنبال این رفتم که ببینم آیا دعا با نیایش مترادف است؟ در ریشه یابی واژه نیایش در زبان پهلوی متوجه شدم که نیایش، «نیایشن» بوده است و نون اول واژه نیایش در زبان پارسی باستان به معنای جای فرود آمدن است، پس معنای ریشه ای کلمه نیایش با معنای دعا و خواستن در ظاهر یکی نیست و متوجه شدم که مولانا در غزل زیبای «باز فرود آمدیم بر در سلطان خویش/ باز گشادیم خوش بال و پر و جان خویش» این نیایش را مترادف با دعا ندانسته است.

در ادامه این نشست دکتر حسین محمودی به جایگاه بحث دعا در میان مسائل فلسفه دین پرداخت و گفت: بین مسائلی که در فلسفه دین و علم کلام مطرح است، موضوعات مشترکی وجود دارد اما هدف و روش این دو کاملا با هم متفاوت است. در علم کلام دفاع از مدعیات دین است و روش آن نقلی و بر اساس نص است اما در فلسفه دین، فیلسوف در پی دستیابی به حقیقت است و باید التزام له و علیه را کنار بگذارد.

دکتر محمودی کتاب «هنگام نیایش چه می‌کنیم؟» را نخستین کتاب در حوزه سخن گفتن ما با خدا از منظر فلسفه دین در فارسی اعلام کرد و افزود: انتخاب این کتاب برای ترجمه بسیار خوب است چراکه در این زمینه دست ما خالی بود و این کتاب نخستین کتابی است که به نحو مستقل به فلسفه دین در علم فارسی می پردازد. در این کتاب فقط به مسئله نیایش پرداخته نشده است بلکه از حیث ارتباط نیایش با فلسفه دین، به موضوعاتی همچون دین و اخلاق، شر tعلم پیشین خدا و… نیز پرداخته است و از طریق این کتاب می توان مزه فلسفه دین را چشید.

azadi چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:41 ب.ظ

سلام استاد وقتتون بخیر. عکسای همایشو دیدم خیلی حسرت خوردم کاش ماهم فیض میبوردیم یاد اون موقع ها یاد کلاساتون بخیر علم نبود جز علم عاشقی مابقی تلبیس ابلیس شقی سایتون همیشه مستدام التماس دعای مخصوص

سلام برشما
بله..جای شما خالی بود..خوشحالم که از اون روزها خاطرات خوشی در اذهان بجا مونده...خیلی خوشحال شدم از حضورتون...
از دعا فراموشمون نکنید

رضائی جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:56 ب.ظ

سلام استاد
وقت بخیر
دختر خواهرم ازم پرسید چرا ما به خدا می گیم تو و نمی گیم شما؟
مامانشون گفته بود چون با خدا صمیمی هستیم اونا هم در جواب گفتن پس به مامان و بابا هم می گیم تو چون با اونا هم که صمیمی هستیم؟
به نظر شما چه جوابی در مقابل این سوال درسته که قانعشون کنه؟

سلام بر شما
حقیقتش موندم چی جواب بدم. البته یه چیزی بنظرم میرسه ولی فعلا سوال شما رو میگذارم تا دوستانی که میخونن اگه جوابی بنظرشون رسید بنویسند..تا بعد..
ممنونماز لطف شما

دریا جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:38 ب.ظ

سلام بر اهل فلسفه
نشست بسیار پرباری باتوجه به موضوع وسخنران داشته اید تبریک مکی گویم برایتان از درگاه خداوند طلب عشق ناب می کنم که ان را به هران کسی ارزانی نمی دارد...عکسهای نشست مارا به خاطرات برد...سپاسگذارم

سلام بر شما دوستدار اهل فلسفه!
بله ..البته شخصیت دوست داشتنی بودند...
حالا میشه بگین عکسها شما رو به چه خاطراتی برد؟!
لطف کردید...

دریا جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:42 ب.ظ

راستی دل ما رونسوزونید عاشقا که فقط تو بیرجند نیستند اگر مطالب وخلاصه سخنرانی رو در وبلاگ تون بیارین تا همه استفاده کنند..مرسی از لطفتون

چشم..فکر خوبیه..
سعی خواهم کرد این کار رو انجام بدم
باز هم از محبت شما تشکر میکنم

زهرا شنبه 9 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:17 ق.ظ

سلام بزرگوار
اختیار دارید اون کسیکه محروم بود من بودم
محروم از نوشته های عالی شما

سلام برشما
شما بزرگوارید....
ضمنا من چند دفعه خواستم نظر بگذارم..ولی انگار جایی برای نظرات نیست؟میشه توضیح بدین؟
ممنون از لطف شما

HICH دوشنبه 11 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:09 ق.ظ

پنجشنبه ۷ آذر ۱۳۹۲

راز و رمزهای عشق ورزی و مولانا

داریوش اجابنیان

در پاره های آینده، سیری می کنیم از خلالِ دفاتر مثنوی در ساز و رازعشق ورزی از نگاهِ مولانا و طریقتِ صوفیانه ی عاشقانه ای که او نماینده ی مشرب و جرگه ای از آن است. کوشش ما این است که پرتوی از اندیشه های مولانا و پژواکی از نگرش خاص وی را رصد کنیم که سخنی در سیاق زندگی امروز و روزگار معاصر داشته باشد. هر بار از دفتری و حکایتی، چنان که طرزِ مولاناست به نقلِ معنا در این باب راه می جوییم و البته چنان که در حوصله ی این گفتار بگنجد از ایجاز و اجمال بهره می گیریم.یکی از مفاهیمی که بخش مهمی از عرفانِ ایرانی پیرامونِ آن شکل و نضج یافت، مفهومِ خلقِ مدام و هستی مندیِ پیاپی است. که هستی (هم به معنای عام و هم در مفهومِ لحظه ی وجودی شیء) فارغ و منفک از پس و پیش است. جهان هر لحظه در عدم می رود و هستیِ اکنون، نابسته بر زمانِ ماضی است و باورمندی بر این امر، صوفیان را ابن الوقت و دلبسته ی حال نموده چنان که عارفِ گرم رو آن است که هر لحظه، وجودی متمایز و ممتاز از خویشِ پیش و خودِ پیشِ رو باشد. او هر بامداد نو می شود و لباسِ کهنه به کهنه خانه سپرده و جان، تازه می کند.باور به تجدیدِ وجود، شهودی درونی است که قادر به مشاهده ی حرکتِ وجودی اشیاء شده و کوه ها را چون حجمی جامد و ساکن نمی پندارد و حرکتِ آن ها را می بیند که چون ابرها هر لحظه، وجود و شکلی تازه می یابند. از نظر ایشان، هستیِ پیوسته توهمی ذهنی و خطایی معرفت شناختی است و زمان جز دمی نیست که با دم دیگری تازه می شود و سیری متوالی ندارد."این لحظه" بیانگر معنای لحظه ی وجودی است و فنای این لحظه، فنای وجود شیء است و از این منظر دریچه ای به پدیدارهای عالم مثالی گشوده می شود که در آن هستی منعقد می گردد و زمان، پرنده ی گشوده بالی است که تن به حریمِ نازکِ جان می ساید. جایی که هر شکلی معنای خود است و ضرورت و مصلحت در آن جایی ندارد.شناختِ این نگرش ما را یاری می کند تا مفاهیمِ نامتعارف را از خلالِ مثال ها و قصه هایِ مثنوی بیابیم و از نگاهی دیگرگون در شناختِ پدیدارهای جهان و زندگی خویش بهره گیریم. در بندهای پسین این گفتار نتایج این باور را در شکل های خاصِ مناظر عاشقانه در نگاه مولانا جستجو می کنیم.نقل حکایت ۱ -در دفتر پنجم، حکایتی هست که فردی را به نزد شاه می آورند که ادعای پیغمبری کرده و مردم اعتراض خود را به گوش شاه می رسانند که کسی مثل او بتواند ادعای پیغمبری کند پس ما همه پیغمبریم چرا که ما هم از جایی که او آمده، آمده ایم:گر رسول آن است که آید از عدم ما همه پیغامبریم و محتشمو از شاه می خواهند که آزارش دهد و شکنجه اش کند که این سخن از او بیفتد. شاه که نرم خوست و از طرفی او را می بیند که چنان نزار است که به یک سیلی بشکند و بمیرد می کوشد به نرمی او را وادارد که راز خود افشا کند. پس مردم را از او دور می کند و شروع به پرس و جو می کند.نخست از او می پرسد که از کجایی؟گفت ای شه هستم از دارالسلام آمده از ره درین دارالملامنه خان و مانی دارم و نه همنشینی. چنان مردم می نمایم و از همان ره که ایشان گذشته اند، گذشته ام. اما آن چه اینان از کنارش گذشته اند، مرا در دید آمده. تلخیِ ملامت ها مرا از رنجِ دانستن بازنداشته و ظاهرِ سست مرا از معنایِ درست منصرف نکرده. دشنه بر جهلِ خویش کوفته ام و از سنگِ سخت، صدایِ آبِ روان شنیده ام.مردم را اگر به مالِ فراوان می خواندم و نشانِ گنج یا معشوقه ای خوش ران و پستان بر آن ها می گفتم، در دم از پی ام روان می شدند و جویانِ منصب و شهوتِ خویش، و البته در ظاهری موجه و مردم پسند، گوشه ی عبای مرا می گرفتند و می تاختند.اما چون ایشان را به هشیواری و دانایی خواندم، ناسزایم گفتند و قصد خونم کرده اند.مولانا، در این جا قصه ی جغدانی را می گوید که جز ویرانه ها، مأوایی سراغ ندارند و ناهشیاری و نابیناییِ ضمیر، آنان را از مشاهده ی فروغِ آشکار و پنهانِ حقیقت در حجاب کرده و سودا و رؤیایی جز آن چه هست نمی یابند. و شاهبازی که آنان را به سویِ فراخی و فرخی بخواند تحقیر و تمسخر می کنند.در اینجا باز، هوایِ شمس مولانا را بر عشق بازمی کشاند و رمز و رازی دیگر از پسِ پرده های عشق بازی بیرون می کشد و بر کلام می نشاند.بی شک، صورت را آن استعدادِ نهانی هست که چنان در ابعادِ پرقوتِ وجود، خویش را مستغرق کند، که بازنمایِ بی نقص مصدر و معنیِ خویش شود. اما نمی توان انکار کرد که گاهی مولانا چنان مسحور استحاله ها و دگردیسی هایِ معنی و طرزِ رخ نمایی آن می شود که از صورت به کلی فارغ و غایب می گردد. گاهی نیز خود بر خود طعنه می زند چنان که در دفتر سوم هر بار که پس از خطی از داستان دوباره بر زنجیره ی تداعی ها می رود و باز خط دیگری از داستان و باز هم نقش بازیِ مفاهیم، آن گونه که پس از چند صفحه هنوز می بینیم که از ابتدای داستان هیچ پیش نرفته ایم. خود مولانا این جا به هوش می آید و افسار سخن را می کشد کهاین رها کن صورت افسانه گیر هل تو دردانه، تو گندم دانه گیرظاهرش گیر ار چه ظاهر کژ پرد عاقبت ظاهر سوی باطن بردو حتی باز این جا هم در همین معنای ارتباط ظاهر و باطن یکی دو بیتی می رود و باز به خود می زند کهبهر حق این را رها کن یک نفس تا خر خواجه بجنباند جرساما آن چه که به موضوع ما ارتباط می یابد این بخش از حکایت و تداعی های آن است که او را باز بر سر عشق و از عشق گفتن می کشاند. این که چرا دیگرِ مردمان نیز مسحور و فریفته ی دلربایی که او را مدهوش ساخته نمی شوند و با او سودای عشق نمی بازند. و آن که عشق نداند در این کار نمی رود چرا که عشق ورزی، جز مدعای عشق ورزی است:تو به یک خواری گریزانی ز عشق تو به جز نامی چه می دانی ز عشقعشق را صد ناز و استکبار هست عشق با صد ناز می آید به دستیکی از موضوعاتی که در عشق ورزی مورد توجهِ بسیار مولاناست وفاداری است. در گوشه های مثنوی و غزلیات بسیار به این مفهوم برمی خوریم و این نشانگر شدت علاقه ی مولانا به وفاداری است. وفای عاشق، در نظر مولانا چیزی فراتر از گرایش به اخلاق به مفهوم عام و متداول آن است. مولانا از وفاداری، میزانی عاشقانه به دست می دهد، نه استنتاجی عقل گرایانه.چنان که روزی زنان فاحشه را ستایش می کند که با ایثار تنِ خویش، وفاداری را پاسبانی می کنند و بیانِ این سخن البته در سرزمینی که مردمانش در درازنای زمان همواره نظربازی را حرام دانسته و خون خلق را حلال می شمردند، معنایی دیگر می یابد. این امر را اگر در امتداد رفتارهای عادت شکن و عرف گریز شمس تبریزی قرار دهیم، که در طریقتِ ذات محورش، شرابخواری و معشوقه بازی، فرض و واجب است بهتر به معنایی که در نظر مولانا از وفاداری مفاد می شود پی می بریم.عشق چون وافی است وافی می خرد در حریف بی وفا می ننگردمفهوم رجعت به اصل، که در نی نامه ی ابتدای مثنوی، به عنوان مانیفستِ کلی مثنوی و رویکردِ خاص آن در بیان ظرایفِ سلوک آدمی در نیل به مقصود می آید، در جای جای مثنوی، در مفاهیم وفای به عهد و ممهور بودن انسان به اصل وجود تجدید بیان می شود.سر همان جا نه که باده خورده ایمولانا، عهدِ درست را چون ریشه ی مستعد می داند که حتی درخت خشکیده را بر سرِ حال و بار می آورد و ریشه ی فاسد، درختِ پرثمر را از هستی می افکند.بی وفایی، چه در عمل و چه پندار، چه به عنوان قابلیت و چه کارکرد، پنبه ی عشق را می زند و اگر هم زمانی خوش بپیماید، جایی زهرش را می ریزد و عشق را چون لاشه ای گندیده ای در بیابانی بی درنده رها می کند.بی وفا، دعوی گر است و سخن ور. مفهوم بی وفایی، اینجا، همان طور که گفتیم، در مبنایی اخلاقی، مثلن تمایلِ به دیگری، سنجیده نمی شود. بی وفا، آن چه در دل ندارد از شور و تمنا، جورِ همه را بر زبان می نهد و چنان صورت را فربه می کند که معنی، نهان در بی قوتی می میرد. بی وفا فریبکار است.چون وفاات نیست باری دم مزن که سخن دعوی است اغلب ما و منالبته مولانا از دشواری وفاداری باخبر است. دشواریِ پیچ و خم های عشق، گاه جانِ عاشق را می آشوبد و آتشِ شورمندی و هراس از بی سرانجامی (ناپیداییِ عاقبت) او را می گدازد. وفاداری، عشق را از انقطاع و گسستگی می رهاند اما تلخ و شیرین، گرم و سرد، راهزنِ روانِ عافیت جوست. گاه تن با جان همراهی نمی کند و عشق در ورطه ی زوال می افتد. این جاست که مولانا دست بر دعا می گیرد و صبوری می خواهد. در کاری که استواری می خواهد؛ وفاداری می طلبد.او یادآوری می کند که ریشه ی مستحکم و قوی، درختِ خشکیده ی عشق را دوباره حیات می بخشد چنان مریم که دردِ بی پناهی او را به کناره ی خشکیده درختی می کشاند و وفاداری، درمانده گی اش را در پناه می گیرد و چوب خشکیده را بارور می کند.اما همه ی این ها با صبوری و رنجِ شکیبایی میسر می گردد و صبر یکی از مراتبِ سلوک و مقامی عالی در فنِ عشق بازی است که البته مقامی ساکن نیست و در هر مرحله از سلوک عاشقانه، همراه و همبازِ عاشقِ سالک است که سالک از جنبش بازنمی ایستد و رنجِ و تبش، وجودِ وی را نیازمندِ نگاهبانی می کند که چنگِ خون ریزِ عشق، بر زمین اش نیفکند و از راهِ بینهایت و بیابانِ وحشت زای بازندارد.گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود، ولیک به خونِ جگر شودنقل حکایت ۲ -در ادامه، بندی دیگر از مفهومِ وفاداری را مولانا در داستانی دیگر می گشاید. عاشقی به سراغ معشوق خود می رود و از خدمت ها و وفاداری های خود می گوید و رنج ها و شب بیداری ها و انتظارها و نگرانی های خود را بر او می شمارد و این ها را نه از روی منت، که جهتِ اثبات عشق و پایداری اش در دلبستگی می گوید و این که صد ناله از دلش برآمده اما لب به شکایتی نگشوده. پس از معشوق می خواهد که هر چه از این سبیل جا مانده بگوید تا به جان انجامش دهد و کمال عشق خویش را اثبات کند.معشوق بدو می گوید که همه ی این ها را کرده ای و می دانم. اما آن چه اصل عشق است و جوهر عاشقی است نکرده ای. عاشق می پرسد که آن چیست و پاسخش می گوید:گفتش آن عاشق بگو که ان اصل چیست گفت اصلش مردن است و نیستی استعاشق در دم می افتد و در پای معشوقِ خویش جان تسلیم می کند.فنایِ در عشق که از مراتبِ عالیِ عشق بازی است یکی از مراحلی است که در عرفان به آن اشارت بسیار رفته و دفعِ خودبینی و شکستنِ خویش از مفاهیمی است که عشق را از مرحله ی دعوی به حقیقتی اصیل بدل می کند.نهایتِ وفاداری در گذشتن از خویش و ترکِ سلسله ی خواست هاست. عاشق از اراده تهی می شود و ترک خویش و متعلقات کرده تنها معشوق را می خواهد. جفا و خطای معشوق را نمی بیند و در لطف او می نگرد. عاشق هر لحظه با ایثار خویش، عشق را تازه می کند و از ملالِ آن می کاهد. چرا که در عشق ملال نیست و عشقی که به ملال بگراید از ماهیت اش کاسته می شود و چه بسا به ضد خود بدل گردد.

منبع: وبلاگ وهومن

م.ش پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 03:54 ب.ظ http://http://allah-layoheb-yoheb.blogfa.com/

سلام استاد به روزم

سلام.
ممنونم

رضائی جمعه 15 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:45 ب.ظ

سلام
رفقا کسی جواب ندادکه استاد؟

سلام
بله...کسی جواب نداد.ظاهرا همه مثل خود ما گرفتارن!
بازهم فراخوان میدیم..شاید اثر کنه!

مریم پنج‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:18 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

شما کجایین استاد؟؟؟

پشت دیوار شرمندگی!!

چه فرقی میکنه پنج‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1392 ساعت 06:11 ب.ظ

همه چیز زیبا بود

somaye چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:16 ق.ظ

ممنون. خیلی زیبا بود.
السلام علی الحسین...
اللهم عجل لولیک الفرج....
ایام تسلیت باد...

من هم تشکر میکنم..
خیلی لطف کردید..
بازم به ما سربزنید..
خوشحال میشیم
التماس دعا

somaye پنج‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:00 ب.ظ

با سلام
ان شاا... چشم.
محتاجیم به دعا.

سلام بر شما
خیلی لطف میکنید..
برقرار باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد