نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

لذت رهایی از غیر!


آدمی تنها موجودی است که درک دارد،احساس دارد، ننهایی را حس میکند، از همدلی دیگری احساس خوشی پیدا میکند و....

دقیقا بهمین دلیل است که غم وغصه بسراغش مبآید، نگرانی اورا آزرده خاطر میکند، استرس و اضطراب داردو.....

وباز بهمین جهت است که به دیگرانی که مثل خود او هستند،یعنی این احساس مشترک رادارند،به دیگر آدمیان دل میبندد و با آنها لحظات خوش را تجربه میکند.اما دیگر انسانها مثل خودش محدودند،و دچار نقص و عجزند و این محدودیتها و نقصها سبب میشود دربسیاری موارد نتوانند خواسته اورا تامین کنند ودرنتیجه احساس شکست و نومیدی بسراغش میآید.

این جریانی است که همواره در زندگیهای ماتکرار میشود.گاهی از شخص و یااشخاصی دلگیر میشویم و بدیگری دل میبندیم اما بازهم به نتایج مشابه میرسیم.اما ریشه مشکل در این است که در حقیقت هیچکدام از انسانها نمیتوانند تکیه گاه ماقرار گیرند زیرا همه آنها محدود و ناقصند !  تنها یک موجود کامل و عالم و ....میتواند نقطه اتکای ماباشد .پس اگر بتوانیم از تکیه به موجودات محدود رهاشده و آن موجود مطلق را پیدا کنیم به لذتی اساسی دست یافته ایم! و چنین مطلقی تنها خداوند است. وقتی آن مطلق را یافتیم از همه این نگرانیها نجات پیدا میکنیم.زیرا ماتنها باید پاسخگوی باو باشیم.درنتیجه نه اندیشه های باطل بسراغمان میاید و نه هیچگاه راه برمابسته میشود زیرا او به همه احوال ما آگاه است و در عین حال همواره آغوش او برای پذیرش ما باز!  و این است لذت دایمی که تنها در پناه او حاصل میشود. وعلی الله فلیتوکل المومنون

عظمت خالق!


از عجایب هستی آدمی ،جهالتها وقدرناشناسیهای اوست!  همیشه برای من تعجب آور بوده که چگونه ممکن است کسی بتواند این همه عظمت وشگفتی هستی را نادیده بگیرد !  بنظر میرسد آنقدر آدمی در مقابل این لایتناهی هستی کوچک و حقیر است و آنقدر عظمت هستی وسیع و عمیق ،که حقیقتا گاه این بشر جاهل باشتباه میافتد و به خیال باطل خودش برطبل جهالت خویش میکوبد!

همیشه در ماجرای جهل آدمی بیاد پاسخ فرزند نوح پیامبر میافتم که وقتی پدر از او خواست برای نجات از عذاب الهی بدرون کشتی واردشود چنین پاسخ داد که :به کوه پناه میبرم!!  همان کوهی که دقایقی بعد در زیر امواج خروشان گم شد!  آری!هیچ چیز باندازه جهل انسان در این بیکرانه هستی تعجب آور نیست! و عجیبتر از جهالت ،تکبر ونخوت اوست که این یکی  بقول شیخ محمودشبستری حقیقتا خنده دار است! آنجا که میفرماید:

زمین در عرض این نه طاق مینا

چوخشخاشی بود در قعر دریا

نگرتا تو ازاین خشخاش چندی

سزد گر بر بروت خود بخندی!

براستی آدمی درمقابل این بیکرانه چه عددی محسوب میشود؟؟!!بیکرانه ای که کره زمین با همه بزرگیش وباهمه دریاها وصحراها و دشتها وکوهها و....خودش همانند خشخاشی در قعردریاست!!!..

اما جالب اینجاست که اگر آدمی قدر خودرابداند و به این بیکرانه متصل شود ...خود هم بیکرانه میشود! اما شرط این اتصال همان است که قدر خویش بداند و در مقابل عظمت خالق هستی سرتعظیم فرود آورد و تسلیم خواست واراده او شود....


تنها عملم مال من است!



یکی از عمده دلایل پیدایش درد ورنج در زندگی ما به اینجا برمیگردد که بدنبال بدست آوردن چیزهایی هستیم اما برای ما حاصل نمیشود! ویا نگران از دست دادن چیزهایی هستیم...وباز همه این نگرانیهابخاطر اینستکه خود را مالک و صاحب این چیزها میدانیم.مال من..آبروی من...شهرت من....کار من...وطبیعی است که وقتی خود را صاحب چیزی میدانیم بودن و نبودن آن برای ما فرق دارد.اما اگر اندکی در این امور دقت کنیم میبینیم که حقیقتا ما مالکیتی نسبت به هیچیک از اینها نداریم.بهترین شاهد براین امر آن است که هیچیک از این امور پس از مرگ با ما نیستند و همه را در همین دنیا رهایشان میکنیم! حال جالب اینجاست که همه غصه و ناراحتی ما برای همین اموری است که مال ما نیستند!  و همه شکوه ما از زندگی و افراد و...به همین برمیگردد...یعنی به اموری اعتباری و موقتی که نفع و ضرر حقیقی برای ما ندارند.و حال جالب تر اینست که کمنر دغدغه ای نسبت به چیزی داریم که حقیقتا مال خود ماست و همیشه با ماست و سازنده بهشت و جهنم ماست! و آن چیزی نیست جز اعمال ما! ...که البته عمده در عمل هم قصد ونیت و غرض باطنی ماست چون کالبد بیرونی عمل چه بسا که در اختیار ما نباشد. آری ما در حقیقت تنها مالک نیات و اغراض خود هستیم! همان چیزی که کمترین بها را به آن میدهیم!  پدیده شوم نفاق و دورویی و دروغ و  ...همه از آنجا پیدا میشود که اغراض ما فاسد میشود و گرنه کسی که از اغراض خودش مراقبت میکند هیچگاه تن به چنین حالاتی نمیدهد...چقدر خداوند در قرآنش بر این نکته تاکید میکند که خدا به آنچه میکنید و به آنچه در درون دلهای شماست آگاه است!!

@namazesobh

توهم نیاز!


از قدیم مشهور است که وقتی از کسی میپرسند که چرا تن به این خواری و پستی دادی؟ درتوجیه کارخودش میگوید: آنکه شیران راکند روبه مزاج ! احتیاج است احتباج است احتیاج!

حال میخواهیم ببینیم چنین چیزی حقیقت دارد؟

آیا ما آدمیان حقیقتا نیازی به امور بیرون از خود داریم که برای بدست آوردن آنها گاه مجبوریم انسانیت و شرافت و کرامت نفس خود را سودا کنیم؟ آیا واقعا میتوان این عذر را برای انسان پذیرفت که از سر احتباج تن به پستی و ذلت داده است؟

پاسخی که سالکان حقیقت میدهند این است که ابدا اینچنین نیست!  بلکه اساسا احساس نیاز واحتیاج به غیر حق هرچه که باشد توهمی بیش نیست ! وبه هیچ وجه نمیتواند توجیه گر اعمال آدمی باشد! 

اما چگونه چنین چیزی امکان دارد؟مگر میشود که همه ابن نیازهایی که با آن ها بزرگ میشوبم توهم باشد؟...

حقیقت آن است که آدمی تنها یک نیاز اساسی دارد وآن هم اتصال و پیوند با رب الارباب است و بس! آن معشوق و معبودی که باید در دلش همواره حضور داشته باشد و حیاتش باو وابسته است تنها همان اصل حقیقت هستی است!  وقتی این ارتباط وجود دارد و دل وجانش مستظهر باوست به هیچ چیزی خارج از خود محتاج نیست!  البته پرواضح است که از همه این مواهب هستی که خدایش در اختیار او قرار داده بهره میگیرد و خدای را هم بواسطه نعمتها شکر میگزارد اما ..اما حواسش کاملا جمع است که خودش و گوهر وجودیش برتر و بالاتر از همه این امور است! وهمه اینها بمنزله همان آبی است که به زیر کشتی فرستاده و بر روی آن حرکت میکند!  او با افتخار و بالذت تمام از تمام این لذات عبور کرده است و بهبچ وجه اجازه نمیدهد که این لذات فرودین وپست  لحظه ای حتی اورا از انس والفت رحمانیش جداسازد .اینجاست که با همه وجودش درک میکند که: الیس الله بکاف عبده؟؟!

آری...براستی آیا خداوند برای ما کافی نیست؟!

@namazesobh

خسارت غفلت از خود!


مگر میشود کسی خودش را فراموش کند؟! همه تلاش های ما برای خودمان است! از آغاز صبح تا پایان شب برای خودمان، برای خانواده خود،برای کار خود،برای دوستان خود،برای ..زحمت میکشیم...پس فراموشی خود چه معنایی دارد؟!!

اجازه دهید با یک مثال به مطلب نزدیک شویم.

کسی موقعیتی برایش پیدا میشود که میتواند جایگاه اجتماعی بالاتری پیدا کند ولی خودش میداند که ظرفیت لازم رابرای کسب این جایگاه ندارد.وقتی هم که این منصب را بدست میآورد ،کاملا موقعیتش درجامعه تغییر کرده و همه به چشم یک موفقیت به این کار نگاه میکنند ولی خودش میداند که شرایط لازم رابرای این کار نداشته است.چنین کسی در حقیقت از خودش غافل شده است! با آنکه بظاهر خودش را به مرتبه بالاتر رسانده است!  اما همه سخن در این است که این خودی که ارتقا پیدا کرده خود حقیقیش نیست! خود حقیقیش در اینجا نه تنها ارتقا پیدا نکرده بلکه تنزل هم کرده است.و معنای غفلت از خود ، غفلت از خود حقیقی است! اما مشکل اینجاست که در فرصت زندگی دنیا خودهای اعتباری و دروغین جای خود حقیقی را میگیرند و لذاست که قرآن زیانکارترین افراد را کسانی معرفی میکند که همه تلاشهایشان در دنیا بربادمیرود درحالیکه بخیال خودشان کارهای خوب انجام میدهند!

الذین ضل سعیهم فی الحیوه الدنیا وهم یحسبون انهم یحسنون صنعا

طبیعی است علت این قضیه همان غفلت از خود واقعی است.اما کلید نجات از این غفلت را خداوند در یادخودش میداند.بتعبیر قرآن کسانی دچار خودفراموشی میشوند که خدا را فراموش کنند.نسوالله فانسیهم انفسهم....

پس هیچگاه خود را مصون از غفلت ندانیم! همواره ممکن است خود ما از جمله غافلان باشیم و فردای محاسبه که حقایق آشکارشود ببینیم که در دنیا برمسیر مجاز و توهم حرکت کرده ایم!

@namazesobh